مجله کودک 62 صفحه 11
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 62 صفحه 11

دستم را بردم و گذاشتم روی دنده،خیلی سفت بود.تا آقا سیبیلو دستش را آورد که دند را عوض کند، تندی دستم را کشیدم و دوباره که دستش را برداشت،من باز دستم را گذاشتم روی دنده.یک باری بامزه بود،هی من دنده را می­گرفتم و هی آقای رانندۀ سیبیلو. من خیلی خوشم آمده بود که دنده بازی کنم.اما یک بار که دستم را گذاشته بودم روی دنده،هنوز دستم را بر نداشته بودم یکدفعه­ای آقا سیبیلو دستش را آورد دنده را بگیرد، محکمِ محکم دستش را روی دست من فشار داد و دنده را هل داد،من خیلی دردم آمد.جیغ زدم و آقا سیبیلو یکدفعه­ای ترمز گرفت و تندی صورتش را که کلی زیاد اخم­آلود بود به من کرد و گفت: «دست تو رو دنده چی کار می­کند بچه؟ مگه دنده بچه بازیه.» قیافه­اش خیلی ترسناک بود و من خیلی ترسیدم و زدم زیر گریه. یکدفعه محمد حسین بلند شد که با آقای رانندۀ سیبیلو دعوا کند. محمد حسین گفت: « آی آقا سیبیلو با داداش من چی کار داری؟» خاله معلم گفت: «اِه، این چه حرفیه می­زنی؟» آقا سیبیلو که کلی زیاد عصبانی بود، یکدفعه به محمد حسین نگاه کرد و بعد به من نگاه کرد و آن وقت دیگر اخم­آلو­ی­اش رفت و گفت: «اِه، شما دوتا چقدر شکل هم هستید.» من هنوز گریه داشتم. محمدحسین دستش را انداخت گردن من و گفت: «داداش خودمه.» بعد با آستین خودش، اشک مرا پاک کرد. من خیلی خوشم آمد که محمدحسین مرا بغل کرد و گفت که «دادش خودمه.» خاله معلم دست من و محمد حسین را گرفت و ما را نشاند روی صندلی و گفت: «اِه، بچه­ها، خوب نیست آدم با بزرگترش این جوری حرف بزنه.» بعد به من گفت: «تو کی هستی؟محمدحسینی یا محمدمهدی؟» محمدحسین گفت: «این محمدمهدی یه،من محمدحسینم.» بعد آقای رانندۀ سیبیلو دوباره ماشینش را راه انداخت و گفت: «این قدر من دلم می­خواست بچۀ دوقلو داشتم،خیلی مزه می­داد.» محمدحسین یواش گفت: «خودت بامزه­ای.» آقای راننده سیبیلو هی که می­رفت از توی آینۀ ماشین هم ما را نگاه می­کرد. وقتی رسیدیم به پارک و من و محمدحسین هم خواستیم پیاده بشویم،آقای راننده به ماخندید و یکهو دست کشید روی سر ما و موهای ما را به هم ریخت. محمدحسین با اخم گفت: «اِه،نکن.» ولی من هیچی نگفتم وفقط بهش نگاه کردم. آقای راننده به من خندید. من خوشم آمد و باز هم نگاهش کردم و او دوباره به من خندید و آن وقت من هم به او خندیدم.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 62صفحه 11