مجله کودک 82 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 82 صفحه 8

داستان دوست نشانه های دوست محمدعلی دهقانی قاصد امام نگران بود. هر چه به شهر نزدیک تر می شد، بیشتر نگران می شد. به یادش افتاد که دو هفته پیش وقتی به سامرا آمده بود، امام بیمار بود. موقع رفتن، امام چند نامه به او داد تا برای مردم مداین ببرد، و در همین حال به او گفت: «برادرم! تو را به خدا می سپارم و می دانم که دو هفته دیگردوباره به این شهر خواهی آمد.ولی در آن روز من دیگر زنده نیستم و تو از خانه من صدای شیون و گریه و زاری خواهی شنید.» قاصد از این خبر سخت غمگین و غصه دار شد و احساس کرد تمام دنیا را روی سرش خراب کرده اند. مدتی به فکر فرو رفت و بعد پرسید: «آقای من! اگر . زبانم لال شما از بین ما بروید، امام و رهبر ما چه کسی خواهد بود؟» امام لبخندی زد و فرمود: «سه نشانه به تو می گویم، تا به کمک آن، او را بشناسی . اول: وقتی به سامرا برگشتی، کسی که جواب نامه مرا از تو بخواهد،او امام است. نشانه دوم این است که او بر جنازه من نماز می خواند و مرا به خاک می سپارد. نشانه سوم هم این است که او می­داند در داخل آن کیسه ها چه چیزهایی ست! » قاصد با فکر مشغول و دل غصه دار از امام حسن عسگری (ع) خداحافظی کرد و از خانه ایشان بیرون آمد، در حالی که دلش می خواست بداند منظور امام از آن کیسه ها چه بوده است! صدای گریه و زاری از خانه امام عسگری بلند بود. قاصد فهمید که همه چیز تمام شده و چیزی که از آن می ترسید، اتفاق افتاده است. بدنش یکباره سرد شد و زانوهایش سست و بی حس شدند. با هر زحمتی که بود، خودش را به خانه امام رساند و در آنجا با صحنه عجیبی روبرو شد، جعفر کذاب، برادر امام، جلو خانه روی سکویی نشسته بود و مردم با احترام به دور او حلقه زده بودند. عده ای وفات برادرش را به او تسلیت می گفتند و سر سلامتی می دادند و عده دیگر با او بیعت می کردند و مقام امامت را به او تبریک می گفتند. قاصد، از دیدن

مجلات دوست کودکانمجله کودک 82صفحه 8