مجله کودک 97 صفحه 10
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 97 صفحه 10

مدرسه دوست محمدرضا یوسفی زنگ اول زنگ اول به جای کیف مدرسه دردست هر دانشآموز، چیز دیگری بود. یکی، کیسهای پر از سیبزمینی داشت. یکی، ساکی پر از نان داشت. یکی جعبههای سسهای جورواجور داشت. یکی، لولهای کالباس تو بغلش داشت. یکی، چند دست کاهو به پشتش بسته بود. یکی، بسته بسته نمک رو سرش داشت. یکی، چند شانه تخممرغ روی سینهاش داشت. خلاصه هر کس چیزی میآورد و روز کار عملی بود. همه زیر سرخانم معلم بود و بچهها باید یاد میگرفتند. الویه درست کنند. کلاس تعطیل شد و ما رفتیم داخل حیاط برای بازی کردن. خانم معلم و خانم ناظم و بقیه معلمها، باهم یک تشت بزرگ الویه درست کردند. بعد، همه با هم الویه خوردیم و چقدر خندیدیم! خانم معلم راست میگفت. دست بچهها کثیف بود. به تخته سیاه و گچ و سطل آشغال و بخاری و در دیوار دست میزدند و کی میخورد الویهای را که آنها درست کنند؟ آن روز خانم معلم بهترین کار عملی را انجام داد و نمره بیست گرفت! نمره بیست تا حواس شاگرد اول کلاس پرت شد، یک بیست از دفتر او کش رفتم. بیست را محکم به بغلم گرفتم و تا خانه دویدم. تا چشم بابا به بیست افتاد خوشحال شد و یک گرمکن نو برایم خرید. مامان چپ و راست مرا بوسید و چه چلوکبابی برایم پخت! فردا که به مدرسه رفتم، صورت شاگرد اول کلاس را آش و لاش دیدم. به شاگرد اول گفتم: «چه شده؟ کی بادمجان پای چشمت کاشته؟» شاگرد اول با گریه گفت: «بابام ! آخه نمره بیستم را دزدیدهاند.» نمره بیست لای دفتر من لیز خورد، دوید. از در کلاس بیرون رفت و میگفت: «لعنت به من! لعنت به همه نمرههای بیست! تا روزی که دفتر همه بچهها پر از نمره بیست نشود، من برنمیگردم.» من و شاگردان دیگر، مات و مبهوت به هم نگاه میکردیم.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 97صفحه 10