مجله کودک 97 صفحه 11
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 97 صفحه 11

زنگ تفریح دانشآموزی از من مهربانی را خواست. من نویسندهام. قلمم را به او دادم. دانشآموز با قلم نوشت: «مهربانی». یکی گریه میکرد. دانشآموز قلم را به او داد. دو نفر میخندیدند. شورای معلمان فرزانه یاورزاده بتول ایزدیار، خدمتگزار چهل و هشت ساله مدرسه ما، روی صندلی نشسته بود، آه میکشید و به نقطهای خیره شده بود. ـ سلام خانم ایزدیار ! حالتان خوب است؟ ـ نه خانم یاورزاده، حوصله ندارم. وقتی شما در کلاس هستید، من از بیکاری خسته میشوم. ـ خوب تو هم بنشین کتاب بخوان. ـ من که سواد ندارم. ـ خب، یاد بگیر! ـ الان خانم؟ در سن ۵۰ سالگی؟ ـ کاری ندارد ... از جیب روپوشم کاغذی کوچک درآوردم و روی آن نوشتم: ا ـ ب ـ پ ـ ت ـ ث ... ـ از روی اینها بنویس، ساعت تفریح دیگر به من نشان بده. ساعت دوم که زنگ خورد، دیدم خانم ایزدیار، دست بر زانو منتظر ایستاده است. ـ بفرمایید ... خوب است؟ ـ به به! چه خطی آفرین! همان روز او را به یک کلاس شبانه بزرگسالان معرفی کردم. با او قرار گذاشتم که به هر کارنامه او در هر سال، یک جایزه بدهم. پنج سال گذشت. خانم ایزدیار از دوره ابتدایی فارغالتحصیل شد. آن روز من، فارغالتحصیلی او را جشن گرفتم و کارنامه او را به همه نشان دادم. برای معلم، خاطرهای زیباتر از یاد دادن و یاد گرفتن نیست.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 97صفحه 11