مجله کودک 110 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 110 صفحه 12

تصویر دوست دستهای کوچک، آرزوهای بزرگ، سنگهای کوچک امیرمحمد لاجورد نوشته: مژگان بابامرندی فهیمه: «یک دقیقه بیا پایین، کارت دارم...» فرهاد: «مثل همان یک دقیقه دفعههای پیش که فقط چند ساعت طول میکشید؟ امکان ندارد بیایم. نمیآیم!» -: «چیزی طول نمیکشد. تو بیا.» -: «دستم درد گرفت. مگر زور است.» -: «برایت میخواهم از سرزمینی دور با مردمی شجاع بگویم.» -: «گولم نزن.» -: «گول زدن یعنی چه؟ بد است که بیایی و به خواهرت کمک کنی؟» -: «از این جور کمککردن حوصلهام سر میرود. هر کس هم جای من باشد و چند ساعت در یک حالت بماند خسته میشود.» -: «همین یک بار. میخواهم بچهای را در حال سنگ انداختن بکشم.» -: «پس اصلا نمیایستم. پدر میگوید سنگ انداختن کار بدی است.» -: «پدر با من. این نوع سنگ انداختن فرق دارد. این بار میخواهم مردم فلسطین را بکشم. تو درباره مبارزه بچههایشان چیزی میدانی؟ آنها با سنگ. فقط با سنگ در برابر دشمن و حتی تانک میایستند... ببین. فکر کن جای آنهایی و میخواهی دست خالی. تنها با سنگی کوچک در برابر دشمنان بایستی... فرهاد جان، اینجوری که نه... اینقدر شل نایست. باید محکم بایستی، خیلی محکم... باید تمام بغضت را به سنگ توی دستت بدهی و بعد آن را پرت کنی... نه، نشد.» -: «خب چه کار کنم؟» فهیمه: «اصلا میدانی، بیا برویم توی حیاط و سنگ بیاوریم...

مجلات دوست کودکانمجله کودک 110صفحه 12