مجله کودک 114 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 114 صفحه 12

تصویر دوست چای فقط با لبخند نوشته: مژگان بابامرندی امیر محمد لاجورد پدر: «سلام خانم، خسته نباشید. من که خیلی خستهام! بوی چاییات تا سر کوچه میآید. الان یک فنجان چای آی میچسبد. آی میچسبد!» مادر: «تازه دم تازه دم است. راستی ببینم، برایم مجله گرفتی؟» پدر: «آخ آخ، یادم رفت. از بس کار داشتم فراموش کردم.» مادر: «تو کی اصلا چیزی یادت میماند؟ در ضمن چایی هم نداریم.» پدر: «بیا یک امروز را با هم جر و بحث نکنیم تا بچهها استراحتی بکنند.» مادر: «حرفی نیست. اما اگر اینها را میگویی که بهت چای بدهم، چای بی چای. از بس کار داشتم یادم رفت چایی دم کنم. فراموش کردم!» پدر: «بهنام،بهناز، بیایید ببنید هنوز از در نرسیدهام که مادرتان ...» بهنام: «نخیر، توی انباری هم در امان نیستیم. هوای خانه مثل هر روز طوفانی شد. حالا هی من باید پیغام ببرم و داور بشوم. هی تو باید پیغام ببری و داور بشوی.» بهناز: «هی مادر بگوید بهناز به پدرت این را بگو و پدر هی بگوید بهنام به مادرت آن را بگو.» پدر: «بهنام، ببین مادرت چه میگوید؟» مادر: «بهناز، ببین پدرت چه میگوید؟» بهنام: «آخر چای و مجله که این قدر مهم نیست.» مادر: «موضوع مجله نیست ...» پدر: اصلا چایی نخواستم که نخواستم ...» بهناز، از او بپرس مدادم کجاست؟ میخواهم جدول حل کنم.» مادر: «بهنام، از پدرت بپرس چطور برای خودش روزنامه یادش نرفته بخرد؟ مدادش پیش مجله نخریده من است. در ضمن چاییاش هم خیلی خیلی خوشمزه است!» پدر: «پهناز به مادرت بگو من اصلا چایی میل ندارم.» تازه میگویند چای برای قلب خیلی خیلی ضرر دارد!» مادر: «بهنام به پدرت بگو اگر این حرفها را نزند دیگر چه میخواهد بگوید؟ به به. این چای چه طعمی دارد.» پدر: «این هم شد خانه و زندگی؟ نه چای داریم و نه مداد!» بهناز: «پدر بفرمایید. مداد من مال شما، لطفاً کمی آرامتر، همسایهها میشنوند.» پدر: «به مادرت بگو که صدایش تا بقالی سر کوچه میرود. این مداد هم مال خودت، من مداد خودم را میخواهم.» بهناز: «مادر، مداد پدر...» مادر: «خودم شنیدم. برو بگو این قدر بچه نشو.» پدر: «به مادرت بگو بچه خودت هستی خانم! که سر یک مجله قشقرق راه میاندازی.» مادر:«برو بگو قشقرق را تو راه انداختهای،آقا!»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 114صفحه 12