مجله کودک 117 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 117 صفحه 12

تصویر دوست بازی اصول دارد نوشته: مژگان بابا مرندی امیر محمد لاجورد مهتا: «قبل از این که بروی کمی پول بده تا خوراکی بخرم و خاله بازی کنم.» مامان: «همین یک ساعت پیش خریدی. دل درد می گیری بچه: -: «ولی به من فقط دو تا از آن ها رسید. همه را خودتان خوردید.» -: « به من هم دو تا بیشتر نرسید. اما مزه اش زیر دندانم مانده است.» -: «مامان بزرگ، دو تا؟ من خودم دیدم که شما...» -: «بسه بسه، چه حرف ها! آهان، فهمیدم. برو توی اتاقت تا بیایم با هم بازی کنیم. پول هم بهت می دهم تا بروی و ...» -: «آخ جوی، زنده باد مامان بزرگ...» مهتا خیلی خوشحال شد. به اتاقش رفت و تمام عروسک هایش را چید. مامان بزرگ به وعده اش عمل کرد، اما... اما بازی کردن مامان بزرگ با آن چه که مهتا انتظار داشت خیلی فرق می کرد. مامان بزرگ همه عروسک ها را دورش جمع کرده بود و فقط خودش با آن ها بازی می کرد. هر چه مهتا به او می گفت که فقط یکی از عروسکها را به من بدهید، مامان بزرگ به او می گفت: «بچه شده ای؟» مهتا: «چه بگویم؟! راستی پول نمی دهید بروم خوراکی بخرم؟.» مامان بزر: «لالا، لالا گل پونه...» نخیر، اصلاً نمی شنود. حسابی رفته تو حس. یاد بچگی اش افتاده. آخر این جوری که نمی شود. حوصله ام سر رفت. -: «چه کار می کنی بچه....؟» نمی گذارد یک دل سیر بازی کنیم!... کلافه ام کردی. بیا این پول، برو هر چه می خواهی بخر تا من به کارم برسم. ولی نه، از همان قبلی بخر. از آن بزرگ هایش.»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 117صفحه 12