مجله کودک 117 صفحه 25
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 117 صفحه 25

باز سر و صدای وروجکها آمد. محمد حسن با خنده به من گفت: «مطمئنی که دوست داری اون خبر رو بهت بدم؟» دیگر داشت لجم در می آمد. محمد حسین حالا هم که یک مرد گنده شده بود و داشت بابا می شد، باز دست از بدجنسی هایش برنداشته بود. زنش هم مثل خودش شده بود. لابد بچه اش هم که دنیا می آمد، مثل خودش لوس و ننر می شد و هی دوقلوهای ناز نازی مرا اذیت می کرد. شبنم که لجش گرفته بود، یکدفعه گفت: «گه چیز خنده داری هست، بگویید تا ما هم بخندیم. ناسلامتی ما اومدیم مهمونی ها. اگه ناراحتید بریم.» بعضی وقت ها از زبان درازی شبنم خیلی خوشم می آمد، چون خیلی به درد می خورد. من که اصلاً رویم نمی شد جلوی نسیم این حرف را بزنم. من جلویش خجالت می کشیدم. بعد شبنم با اخم گفت: «محمد حسین پاشو بریم.» من هی با سرم اشاره کردم و یواش گفتم: «ما که هنوز بهشون نگفتیم که دوقلو داریم». شبنم گفت: «الکی می گم.» بعضی وقت ها، شبنم خیلی باهوش و زرنگ می شد. تا این حرف را زد، یکدفعه نسیم گفت: «خیلی خب، الان می گوییم.» باز محمد حسین یک لبخند بدجنسی زد و رفت سر کشور کمد و یک پاکت در آورد و داد دست شبنم و گفت: «خودتون توش رو نگاه کنید.» شبنم اول خواست در پاکت را باز کند، اما بعد ناگهان آن را پرت کرد روی زمین و جیغ زد. نسیم گفت: «واه، چرا جیغ می زنی؟ مگه تویش چیه؟» شبنم با همان صدای جیغ جیغو گفت: «شاید توش سوسک باشه» تا این حرف را زد، یکعدفعه صدای جیغ روجک ها هم بلند شد. نسیم گفت: «اسم سوسک رو نیار، بچه هام می ترسند». من و شبنم به هم نگاه کردیم و بعد گفتیم: «بچه ها؟» محمد حسین خندید و بعد پاکت را برداشت و عکسی را که توی پاکت بود، در آورد و به ما نشان داد. عکس دو تا جنین بود؛ درست شکل شکل وروجک های ما. من و شبنم تعجب کردیم. شبنم فوری پاکت عکس دوقلوهای خودمان را داد دست نسیم و گفت: «بفرمائید نگاه کنید.» آنها عکس را گرفتن و به آن نگاه کردن، بعد عکس بچه های خودشان را هم گرفتند و به آن نگاه کردند. بعد ما عکس ها را گرفتیم. عکس ها مثل مثل هم بودند. یعنی جنین ها کاملاً شکل هم بودند. بعد من و شبنم خواستیم عکس بچه هایمان را برداریم؛ اما نمی دانستیم که کدامش عکس بچه های ماست. محمد حسن اینها هم نمی فهمیدند که عکس بچه هایشان کدام است. اول ناراحت شدیم؛ اما بعد زدیم زیر خنده، چهارتایی خندیدیم. آخر وقتی جنین ها مثل مثل هم بودند، چه فرقی می کرد که کدام عکس را برداریم.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 117صفحه 25