مجله کودک 119 صفحه 3

د مثل دوست دوست خوبمان، مادر سیّد ماجد مدرّسی از این که نامۀ شما دیر به دست ما رسید و نتوانستیم این شرع را به موقع چاپ کنیم، معذرت می خواهیم: بابابزرگ دویدم و دویدم بابا بزرگو دیدم تو دست های پیرش بادوم و پسته دیدم بابابزرگِ خوبم یک دونه عینک داره تو جلد قهوه ای رنگ رو طاقچه می گذاره پدر بزرگ ما هم ساده و مهربونه قصه های قشنگش تو یادمون می مونه کنار باغچه باشه غنچۀ گل، وا می شه بابابزگِ نازم زنده باشی همیشه لطیفه گربۀ انگلیسی معلم: «حمید گربه به انگلیسی چه می شود؟» حمید: «کَت» معلم: «بچه گربه چه می شود؟» حمید: «نیمکت، آقا!» زنگ مردی پیش تعمیرکار رفت و گفت: «زنگ خانۀ ما خراب است.» تعمیر کار گفت: «فردا می آیم و آن را درست می کنم». چند روز بعد مرد پیش تعمیر1کار رفت و فت، «هر چه زنگ زدم، در را باز نکردید!» مقبره ثروتمندی که از مال دنیا بی نیاز بود، تصمیم گرفت برای خود مقبره ای بسازد. ماهرترین بنّای شهر را به خدمت گرفت و او ساخت مقبره را آغازکرد. یک سال تمام کار ساخت مقبره طول کشید و پس از ین مدّت، مقبره ی زیبا و باشکوه آماده شد. مرد رو به بنّا کرد و گفت: «این عمارت چه چیز کم دارد؟» بنّا که مرد شوخ طبعی بود، گفت: «وجود شریف شما!» زهرا سلیمی کلاس چهارم ازهمدان سید ماجد مدرسی از مشهد یاسین پژمانی 9 ساله از سنندج دلارام خرم زاده 12 ساله از تهران در مورد امام زمان (عج) «وقتی تو بیایی» وقت تو بیایی، رنج و بدی تمام می شود. درخت ها زیباتر جوانه می زنند. گلها بر ما لبخند می زنند. قناری ها آن قدر بلند می خوانند که از صدای آنها کوه ها، گیاهان و خورشید به حرف در می آیند. وقتی تو بیایی، دریا هم ذکر خدا می گوید. شاید آن روز خورشید از مغرب طلوع کند. آن روز جهان روشن تر میشود. قلبها از همیشه پاک تر خواهد شد، زیرا بدی وجود ندارد. زیرا دل های ما از زندان بدی ها آزاد شده اند. صدای تیک تاک ساعتها تمام جهان را پر کرده است. آنها لحظه شماری می کنند که زودتر شما اذان بگویی و نماز جماعت آغاز شود. «زهرا ناز صراف»/ کلاس پنجم از تهران دوستان مجلۀ دوست از شما عزیزانی که برای صفحۀ د مثل دوست نامه، شعر و قصه می نویسید خواهش می نمایم، نامه هایتان را روی یک طرف کاغذ بنویسید ونوشته هایتان را با خطی خوانا ارسال کنید تا حروفچین محترم مجله دچار مشکل نشود. با تشکر فراوان از همکاری شما