مجله کودک 154 صفحه 3
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 154 صفحه 3

طاووس مغرور روزی روزگاری در یک جنگل سر سبز و زیبا یک پرندۀ کوچک و زیبا زندگی می کرد. او پرندۀ زیبایی بود و بالای یک درخت کاج لانه داشت. آن پرنده یک دوست خوب به نام قناری داشت که هر روز با او به گردش می رفت. یکی از روزهایی که آنها به گردش رفته بودند، پرنده کوچولو یک پرندۀ بزرگ و بسیار زیبا دید و به قناری گفت : نام این پرنده چیست ؟ چقدر زیباست نه ؟ قناری گفت : اسم این پرنده طاووس است و خیلی هم زیبا است بعد با هم پیش طاووس رفتند. طاووس تا آن دو پرندۀ کوچک را دید گفت : از اینجا بروید. اینجا مال من است. چون من از همۀ چیزهایی که در جنگل هست زیباتر و بزرگترم. شما هم کوچک هستید و هم زشت. از اینجا بروید. آن دو پرنده از آنجا رفتند و خیلی ناراحت شدند. پرندۀ کوچک خیلی گریه کرد و بیشتر از قناری ناراحت شد. قناری او را دلداری داد و گفت : ناراحت نشو، چون این طاووس مغرور بالاخره سزای کارش را می بیند. چند روز گذشت، آن دو پرنده باز هم به پیش طاووس مغرور رفتند. ولی دیدند که طاووس نیست. آنها ردپای روباهی را دیدند و فهمیدند که روباه طاووس را خورده است. قناری به پرنده کوچولو گفت : این بود سزای مغرور بودن طاووس. ما باید از این پیشامد پند بگیریم و بفهمیم که نباید مغرور باشیم. لطیفه اوّلی : چرا گربۀ شما دیشب اینقدر سر و صدا راه انداخته بود ؟ دوّمی : چون وقتی قناری شما را خورده بود فکر کرد که می توان مثل او بخواند. چیستان چو غاری هست میان دره و کوه / گذرگاه ترن با دودی انبوه / از آن هم جاده ای دارد بهره مندی / بگو نامش، نمی دانید صد اندوه جواب : تونل فاطمه صادقی - شاهین شهر پاسخ دوست خانم بهاره کنجاو فرد 12 ساله از تهران در شماره های قبل مجله با آقای « داریوش فرضیایی » یا همان عموپورنگ » گفتگو کرده ایم. خانم مرجان ابن عباس از اهواز مطالعۀ داستانهای کوتاه و کودکانه منتشر شده در نشریات کودک و نوجوان برای شما منبع مناسبی به حساب می آید. در ضمن داستانهای خود را می توانید به نشانی مجله ارسال کنید. لطیفه « زنگ زدن میخ » مردی میخی را در آب می گذارد تا صبح برایش زنگ بزند ! « سینما » یک روز یک فیلی رفت سینما در سینما صندلی خالی نبود فیل با ناامیدی می خواست برود که یک مورچه به او گفت : آقا فیله بیا بشین روی پای من ! « دردل دل خیار شور با خیار » یک روز یک خیارشور با یک خیار داشت درد دل می کرد. خیار گفت : نمی دانی پوست ما را یک تیکه می کنند. خیارشور گفت : این که چیزی نیست ما هی دلمان شور می زند. کیانا لایقی - 11 ساله از اراک محمد حسین خان علی اکبری/از قم زینب عباسی/از قم محمدامین صادقی/8 ساله/از شاهین شهر حکیمه کریمی ÿ مقدمه بلاهای طبیعی مانند زلزله، سیل، آتش سوزی و طوفان همواره در ستیز با انسان بوده اند. آدمی نیز به دنبال راه هایی برای غلبه بر این بلاها، به کامل کردن علم خود، پرداخته است. نتیجه این کار ساختن وسایلی است که به انسان در این راه کمک کرده است. تجهیزات و خودروهای آتش نشانی با پیشرفتی که امروزه داشته اند، یکی از این وسایل هستند. کتاب در مجله این هفته، شما را با خودروهای آتش نشانی و پیشرفت های آنان ، آشنا می کند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 154صفحه 3