مجله کودک 154 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 154 صفحه 9

بی ربط را نزن سالی ! » اما سالی دست بردار نبود. او تصمیمش را گرفته بود. پس برخاست. بارانی اش را پوشید و دکمه هایش را بست. سپس چترش را برداشت و به طرف در حرکت کرد. خانم پاپوف با مهربانی صدایش کرد : « سالی جان، صبر کن ! تو این هوا کجا می ری ؟ بالاخره اون عینک یه جایی پیدا می شه و تو از کارت پشیمون می شی. » اما سالی دست بردار نبود : « مطمئن باشید پشیمونی تو کار نیست. فقط امیدوارم هر کس که عینکم رو برداشته، به سزای عملش برسه. » سالی قبل از بیرون رفتن، چترش را باز کرد و خواست خارج شود که ناگهان یک شیء درخشان از داخل چترش به زمین افتاد و هزار تکه شد. خدای من ! آن همان عینک قشنگ سالی بود. درست زمانی که همه دنبال عینک می گشتند، عینک از روی میز، داخل چتر سالی که کنار میز قرار داشت، افتاده بود. هیچ کس فکرش را هم نمی کرد. بالاخره مامان هوبارد گفت ، « دیدی سالی ! بالاخره به آرزوت رسیدی. همان طور که آرزو کرده بودی، کسی که عینکت پیش او بود، به سزای عملش رسید. این شخص هم کسی نبود جز خود تو ! » بیچاره سالی سیمپل ! حسابی خجالت زده شده بود. چه قدر بیخود عصبانی شده بود ! و به همه تهمت زده بود ! اشک از چشمان سالی، روی گونه هایش سرازیر شد. اما باز هم خانم پاپوف مهربان بود که با دیدن حال و احوال سالی و اشک هایش، به سوی او دوید و در آغوشش کشید. او گفت : « عیبی نداره سالی جان ! تو بدون عینک زیباتر هم هستی. مطمئنم که اون عینک برای تو ضرر داشت، پس دیگه نگران نباش ! حالا بیا بریم، به بقیه خیاطی مون برسیم. » سالی آنقدر خجالت زده شده بود که دیگر نمی توانست یک لحظه هم آنجا بماند. اما خانم پاپوف آنقدر به او محبت کرد که سالی برگشت و با صدای کوتاهی خطاب به همه گفت : « من از همه معذرت می خوام. من خیلی احمق بودم و کار اشتباهی کردم. منو ببخشید ! » بعد از آن هم، سالی دیگر عینکی نخرید - چرا که می دانست چشم هایش اصلاً به عینک احتیاج ندارند. اگر چه عینک گران سالی شکست، اما همین شکستن باعث شد سالی خیلی چیزها یاد بگیرد. از آن به بعد او نه به کسی تهمت زد، نه خودنمایی کرد، نه بدبین شد و نه ... پس می شد گفت : شکستن عینک بهترین اتفاقی بود که در زندگی سالی افتاد. شما چطور فکر می کنید ؟ 2- بالابر ریلی 3- اتاقک خدمه آتش نشانی 4- صفحه چرخان بالابر

مجلات دوست کودکانمجله کودک 154صفحه 9