مجله کودک 154 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 154 صفحه 8

سالی با صدای بلند فریاد زد : « کسی از شما عینک مرا برداشته ؟ ! عینکم نیست و من برای خیاطی بهش احتیاج دارم ! » مامان هوبارد و بقیه، همه اظهار بی اطلاعی کردند. سرانجام خانم « پی پی تی » گفت : « شاید داخل وسایل خودت باشه، عزیزم ! همه جا را خوب گشتی ؟ ! » سالی گفت : « همه جا را گشتم، نبود. » خانم پاپوف گفت : « شاید روی زمین افتاده ! » همه خانم ها از کار دوخت و دوز دست کشیدند و شروع به گشتن کردند، اما از عینک خبری نبود. سرانجام سالی در حالی که لبهایش را از عصبانیت روی هم فشار می داد گفت : « فقط یک احتمال باقی مانده و اون هم اینه که یکی از شماها، عینکم رو برداشته باشه. می دونم که به عینک من حسادت می کردید. حالا بگید کار کیه ؟ اون گرون بود و ... » مامان هوبارد گفت : « سالی تو نباید چنین حرفی بزنی. هیچ کدوم از ما اون عینک مسخره رو برنداشتیم. » سالی گفت : « ولی اون مسخره نبود. » مامان هوبارد جواب داد : « چرا، بود. » سالی با صورت برافروخته فریاد زد : « نخیر هم، نبود. » باز هم خانم پاپوف پادرمیان کرد : « خیلی خب دیگه، بسه. اصلاً شاید عینک اشتباهی داخل کیف یکی از ما رفته باشه. بهتره همه مون بگردیم. » محتویات همۀ کیف ها را بیرون ریختند. اما از عینک خبری نبود. خانم « پی پی تی » گفت : « حالا که عینک پیدا نمی شه، بهتره به کارمون ادامه بدیم. تا حالا هم خیلی عقب افتادیم. » سالی سیمپل با خشم گفت : « اصلاً من حاضر نیستم یک دقیقه دیگه اینجا بمونم. یک نفر عینک قشنگ مرا برداشته. من می رم خونه، دیگه هم پامو تو همچین مهمونی های مسخره ای نمی گذارم. » مامان هوبارد با لحن سرزنش آمیزی گفت : « این حرف های یک خودروی مجهز به بالابر آتش نشانی از قسمت های زیر تشکیل شده است : 1- محل راننده

مجلات دوست کودکانمجله کودک 154صفحه 8