مجله کودک 169 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 169 صفحه 9

9 می زد، راکون ویولن می نواخت وتمساح سبز بزرگ ، ورجه ورجه می کرد. آنها لحظات خوشی را می گذراندند. سایمون ودادلی حسابی گیج ومبهوت شده بودند، روی آب شناور بودند و بازی تمساح را تماشا می کردند. دادلی باله هایش را به هم زد وسایمون هم با باله هایش کف زد. آنها فکرکردند که تا به حال هیچ وقت آنقدر به آنها خوش نگذشته است . موسیقی وبازی تا پایان بعدازظهر طول کشید، خورشید داشت غروب می کرد که دونوازنده وتمساح هرکدام به راه خود رفتند. قورباغه به مرداب بازگشت ، راکون به بالای ساحل برگشت وتمساح به طرف صخره های نزدیک اقیانوس دریایی رفت.کوسه ودلفین، رفتن آنها را تماشا می کردند به این موضوع فکر کردند که امروزشاهد چه ماجرایی بوده اند. مخصوصاً سایمون ، او به اتفاقی که افتاده بود فکرمی کرد. اینکه سه موجود کاملاً متفاوت دیده بود که خیلی خوب با هم همراه بودند ودوستان خوبی برای هم بودند.اودیده بود که آنها چقدر با هم خوشحال هستند. وخودش را دیده بود که درست درکنار یک دلفین درآب شناوراست وهردوی آنها از یک موسیقی لذت می برند. سایمون فکر کرد که چقدر درزندگی تنهااست وتنها شنا می کند، بدون اینکه دوستی داشته باشد وهمیشه بداخلاق است . اوفکرکرد، خیلی زیاد! بنابراین تصمیمش را گرفت، خیلی آرام به طرف دلفین شناکرد، به او نزدیک شد وگفت که به چه چیزهایی فکرمی کند. صبح روزبعد، خوشید یک الماس زرد ودرخشان بود وآسمان به رنگ زیبایی آبی. اگر کسی ازساحل به دریا نگاه می کرد، چهار جفت باله می دید که درمیان امواج حرکت می کردند. او سه دلفین ویک کوسه می دید. اما کوسه ، دادلی وخواهرانش را دنبال نمی کرد، او داشت با آنها بازی می کرد. چرا که سایمون به دادلی گفته بود که چقدر از تنها وبداخلاق بودن خسته شده است وگفته بود چقدردلش می خواهد دوستانی داشته باشد. واینکه دیدن آن قورباغه ، راکون وتمساح که با هم بازی می کردند ودوست بودند، چقدر شگفت انگیز بوده است.سایمون با خودش فکر کرد که وقتی چنین موجوداتی که آنقدر با هم متفاوت هستند، می توانند اینطور با هم همراه باشند، پس او ودلفین ها هم می توانند. حالا دیگر آنها، همگی با هم شنا می کردند وبا هم بازی می کردند ومراقب همدیگر بودند. آنها واقعاً خوشحال بودند. ویک باردیگر زمانی ک دریا وخورشید وابرهمه خوب باشند ، آنها این شانس را خواهند داشت ، تا نگاهی به برنامۀ قورباغه ، راکون وتمساح بزرگ سبزبیاندازند. من این داستان را از یک موجود سینه سرخ با سرپرمو که روی زانوهایش راه می رود. شنیده ام . شاید شما داستان اورا باورنکنید. اما من تا بحال ندیده ام یک موجود سینه سرخ باسرپرمو که روی زانوهایش راه می رود، دروغ بگوید! ►◦ نیروهای واحد SAS ارتش انگلستان - عمان - سال 1959 در جریان جنگ های داخلی عمان ، ارتش انگلستان با اعزام واحد 22 SAS خود به کوهستان های « جبل اَخدر» با نیروهای مخالف دولت عمان درگیر شد. ◦ نیروهای واحد « گورخا » ارتش انگلستان - برونئو - سال 1966 درجزایر برونئو انگلستان ازاین نیروها درسال 1966 برای برقراری حاکمیت خود استفاده کرد◄

مجلات دوست کودکانمجله کودک 169صفحه 9