مجله کودک 169 صفحه 19
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 169 صفحه 19

19 خبررا پُر از دانه های درشت یاقوت کرد. به افتخار ورود گرشاسب ، جشن بزرگ وبا شکوهی برپا شد وهمۀ بزرگان دربار، سران سپاه وعدۀ زیادی از مردم دراین جشن شرکت کردند. به دستورپادشاه ، بیست ارابه وپنج فیل بارکش تنومند برای آوردن اژدها به درۀ اژدها رفتند ولاشۀ بیجان آن حیوان غول پیکر را به شهرآوردند و به تماشا گذاشتند . سپس پوست اژدها را کندند وپرازکاه کردند و برای ضحاک فرستادند. ◦ ◦ ◦ درهندوستان ، پادشاهی به نام « مِهراج » سلطنت می کرد، که دوستی نزدیکی با ضّحاک داشت وهرسال مبلغ سنگینی باج وخراج به ضحاک می داد. یکی ازسرداران بزرگ سپاه مِهراج، که پهلوانی به نام « بهو» بود، سر به شورش برداشت وسرکشی آغاز کرد وپادشاه از سرزنش کرد که : چرا به ضّحاک باج وخراج می دهی؟ مگراین ضخاک کیست وچه ارزشی پیش ما دارد؟ و... خبرسرکشی این سردار ازهند گذشت وبه گوش ضحاک رسید او را به هراس انداخت. فوراً دستورداد تا سپاهی بزرگ برای جنگ با سردارنافرمان بسیج شود، و درهمان حال نامه ای برای اثرط فرستاد وگرشاسب را ازاوخواست. اثرط بعد ازخواندن نامۀ ضّحاک ، گرشاسب را صدا زد و موضوع را با اودرمیان گذاشت وگفت :« نمی دانم جواب نامۀ ضّحاک را چه بنویسم؟ راه هند درازاست وپرازخطر ، ونیز می ترسم ازدشمن به تو آسیبی برسد!» گرشاسب درپاسخ پدرگفت : « پدرجان ، خداوند دانا و پاک مرا برای جنگ آفریده است . باورکن که اگر من درسرزمین ضّحاک ، کسی را شایستۀ پادشاهی می یافتم ، زمین را از وجود این پادشاه ماردوش پاک می کردم . ولی چون کسی را سزاوار این مقام بلند نمی شناسم و می ترسم کسی بدتر از اوجایش را بگیرد، براوقیام نمی کنم!» ادامه دارد ►◦ پلیس نظامی (MP) ارتش آمریکا- انگلستان -س ال 1942 ◦ خلبان ارتش آمریکا - سال 1943 ◄

مجلات دوست کودکانمجله کودک 169صفحه 19