مجله کودک 169 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 169 صفحه 12

12 خرید مگه مجبورین این قدرچیز بخرین. حالا هم معلوم نیست چقدر باید این جا معطل بشم. یه پله که میره بالا ، دوسه دقیقه صبر می کنه تا نفسش جا بید. حالا خوبیش اینه که خانه شان طبقه دومه. اگه طبقه چهارم بود می خواست چکارکنه؟ الان مثلا باید با اسباب بازی هام بازی می کردم، اما حالا باید این جا بشینم و با آفتابه بازی کنم...» مامان :« هستی ، چی شده؟ چرا بیرون نمی یایی چی شده دختر؟ مشکلی داری؟ نکنه مسموم شدی؟ هستی:« آره مامان جان ، فکرکنم زیاد حالم خوب نیست. یه جورهایی ام. آی دلم...» مامان :« پس زودتر بیا بیرون تا ببرمت پیش دکتر. هی بهت میگم این قدرهله هوله نخور.» هستی:« دکتر؟ دکتر؟ دکتر برای چی؟ کی گفته حالم بده ؟ حالم خیلی هم خوبه . یعنی خوب شدم.» دیگرماندن جایز نبود . اوضاع بدجوری داشت خراب می شد. مجبورشدم بیرون بیایم. مامان:« چقدردست می شوری؟» هستی: « مگه نشنیدین ؟ بهداشت را باید خیلی خیلی رعایت کرد.» مامان »« نه دیگه این قدر، پوست دستت رفت. امروز چت شده؟» به هرزوری بود این قدرمعطل کردم که همه چیز به خوبی تمام شد. بله ، الحمدالله که شمسی خانم هم رسیده بالا. هستی: « سلام، اِاِ خودتان تنهایی این بار به این سنگینی رو آوردین بالا؟ خب به من می گفتین تا بیام کمک تان کنم.» -: قربان دستت ، راضی به زحمت نیستم . خوبی ؟ مامانت خوبه . بهش سلام برسون .» حمید : «زود رد شوهستی ، داریم فوتبال بازی می کنیم.» هستی :« شماها خجالت نمی کشین؟ به جایی که به شمسی خانم کمک کنین دارین باری می کنین؟ ندیدین او بنده خدا با اون پا دردش چطوری سید سنگین رو...» ►◦ سربازارتش انگلستان - منطقه فاکلند - سال 1982 ◦ خلبان اسکادران RAF ارتش انگلستان - سال 1982◄

مجلات دوست کودکانمجله کودک 169صفحه 12