مجله کودک 169 صفحه 40
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 169 صفحه 40

40 « پرنده ای که آشیانه اش را گم کرده بود » روزی روزگاری پرنده ای به نام کیتی روی درخت کاج زندگی می کرد. او از پدر ومادرش قهر کرده بود وبه طور مستقل زندگی می کرد. اوهنوزتجربه ی زیادی نداشت. فصل پاییزداشت از راه می رسید. یک روز که کیتی برای کاری به بیرون از لانه اش رفته بود، ناگهان توفان تندی شروع شد کیتی که خیلی ترسیده بود، به سوی لانه اش شروع به پرواز کرد. اما نمی دانست از کدام طرف برود فقط پرواز می کرد. تا آخرتوفان تمام شد. ولی درخت کاجی ندید که رویش لانه ی خالی باشد. ناراحت بود ومی گفت: من نباید به خاطر یک چیزی کوچک از خانه بیرون می رفتم وقهرمی کردم، آخر چرا قهرکردم من که تجربه نداشتم. ناگهان پرندگانی را دید که گروهی به سمتی حرکت می کردند. وقتی خوب نگاه کرد دید پرندگان مثل خودش هستند. بعد به آن ها پیوست . آن ها به جایی رفتند که فصل بها بود. غذا پیدا کردن برای کیتی سخت بود. ولی تجربه هایی را به دست آورد وقتی آن جا زمستان شده به محل اول خود برگشتند. آن موقع کیتی به خانه ی پدر ومادرش رفت وازآن ها معذرت خواهی کرد . کیتی خوش حال بود چون دوباره به خانه ی پدر ومادرش برگشته بود و تجربه های زیادی را اندوخته بود وقدرخانواده اش را می دانست. الهه حکیمی کلاس چهارم ازتهران « دوستان دوست » ◦ کاشان : زینت باقرپور زارع ، حنّانه محمودی ◦ مشهد مقدس : علی مجیدی تبار ◦ فارس ( شهرستان فسا): شیما کریمی ◦ قزوین : رضا آسایی ، هستی حاجی میری 8 ساله ◦ همدان : مهسا صفدی 12 ساله ◦ کاشمر : مصطفی زارع ◦ تهران : حامد نورانی ، مریم بیگی، میلاد ومهران پورمحبی ، پریسا فلاحی کیا 12 ساله ، زهرا آقا کریمی، صادق رحیم پور ، سید حسین موسوی ، صالح قربانیان نامادری یکی بود، یکی نبود. غیرازخدا هیچ کس نبود. روزی روزگاری دختری با پدرش که درکودکی مادرش را ازدست داده بود، زندگی می کرد. این دختر اسمش ژیلا بود. ژیلا ازاین که مادرش را ازدست داده بود خیلی ناراحت بود . پدرش متوجه این موضوع شد . برای همین ازدواج کرد. روزی به پدرش خبردادند که باید به سفری برود. پدرش هم دراین سفر همیشه نگران دخترش ژیلا بود. نامادری ژیلا مهربان بود. اوسعی می کرد برای ژیلا جای مادرش را پرکند. اما ژیلا فقط مادر خود را دوست داشت . چند هفته گذشت . پدرژیلا از مسافرت نیامد. ژیلا نگران شد و به نامادری اش گفت پدر هنوزنیامده است ، نکند برایش اتفاقی افتاده باشد. چند هفته بعد برای ژیلا ونامادری خبرآوردند که پدرش از آن سفربرنخواهد گشت. ژیلا ونا مادری خیلی ناراحت شدند وزدند زیرگریه. پدر از سفر بر نگشت. ژیلا ونامادری با هم زندگی می کردند. نامادری ژیلا سعی می کرد جوری با دخترش رفتار کند که ژیلا کمی خوشحال باشد. امّا او هر کار می کرد بازهم ژیلا ناراحت بود . امّا یک سال که گذشت ، پدر برگشت . ژیلا و نامادری اش از خوشحالی هم گریه کردند و هم خنده . ژیلا هم ازآن روز نامادری اش را درست به اندازۀ مادرحقیقی اش دوست داشت وآن سه نفر برای همیشه درکنارهم به خوبی وخوشی زندگی کردند. فائزه عابدی 8 ساله ازشهرستان جاجرم وکلاس دوم خرگوش کوچولو خرگوش من چه نازه گوشاش چقدر درازه جست می زنه به صحرا به سبزه و به گلها خرگوش من تمیزه ببین گوشش چه تیزه خوشگله وقشنگه ببین چه رنگارنگه می پره روی گلها توجنگل وتوصحرا چه خوشگل وچه خندان می پره اون چه آسان دوستش دارم یه عالمه هرچی بگم بازم کمه الناز دادخواه 13 ساله از لاهیجان شهریار باغبان رحیمی /از اردبیل ►◦ چریک « ویت مین » - منطقه دین بین فو- سال 1954 اولین نبرد ویتنامی ها با نیروهای اشغالگر فرانسوی در سال 1945 تا 1954 روی داد. مردان ویتنامی معروف به «ویت مین» با این پوشش واسلحه به جنگ اشغالگران رفتند. ◦ سرباز ارتش ویتنام - هانوی - سال 1954◄

مجلات دوست کودکانمجله کودک 169صفحه 40