مجله کودک 169 صفحه 10
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 169 صفحه 10

10 تصمیم هستی امیرمحمد لاجورد مامان : « هستی ، بدو بیا ببینم.» - : « بگو مامان ، دارم بازی می کنم.» - : « بدو آشپزخانه کارت دارم... این پول رو بگیر برویه قوطی رب بخر. یادم نبود رب مان تمام شده. غذای مان تقریبا حاضره، فقط رب می خواد. من باید بالای سرش باشم. بدو که سرظهره، الان حسین آقا می بنده.» هستی : داشتم تند تند کفش هامو می پوشیدم برم خرید و برگردم تا به بقیه بازی ام برسم که ازتو راهرو صدای پایی شنیدم. درست حدس زده بودم . شمسی خانم همسایه بود که طبق معمول رفته بود خرید و با یک سبد بزرگ پر از خرت وپرت برگشته بود و حتما اگه منو می دید... بازم انتظارکمک داشت. فکرمی کنه من نمی فهمم. این قدر با مهربانی حرف می زنه تا به خیال خودش سرآدم رو شیره بماله وتوی ردروایسی بذارتم ومجبور بشم بهش کمک کنم. یکی نیست بهش بگه مگه مجبورین این قدر چیز بخرین که نتونین ازپله ها بالاببرین . مگه من چه گناهی کردم که باید هی بهش کمک کنم. تا حالا دوبارکمکش کردم. بسه دیگه. بازی ام رونصفه کاره گذاشتم، فقط بتونم به مامان خودم کمک کنم.» شمسی خانم همسایه :« ناهید خانم شمایید؟ هستی ، هستی جان، عزیزم تویی؟» ►◦ سرباز واحد SAS ارتش انگلستان - عمان - سال 1973 در جنگ های داخلی ظفّار درعمان نیروهای انگلیسی نیز به طرفداری ازدولت عمان شرکت موثرداشتند. ◦ نیروی چترباز ارتش انگلستان - منطقه لاندن دری - سال 1980 ◄

مجلات دوست کودکانمجله کودک 169صفحه 10