مجله کودک 175 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 175 صفحه 6

روزی روزگاری در یک آبگیر، میان تخته سنگهای کنارة یک اقیانوس، ستارة دریایی کوچکی زندگی میکرد، به اسم «استانلی». آب آبگیر همیشه گرم و شور بود؛ استانلی خانه دلپذیری داشت. در طول روز، استانلی میان ماسههایی که از تابش گرم آفتاب، میدرخشیدند بازی میکرد. شب هنگام وقتی که خورشید به انتهای افق میرسید، استانلی خود را در نزدیکی تخته سنگ محبوبش جمع میکرد و به خواب میرفت. روزی استانلی متوجه شد، گرچه خانهاش دنج و راحت است اما انگار چیزی کم دارد. خانهاش ساکت بود، خیلی ساکت. هیچ وقت کسی برای حرف زدن و بازی کردن نبود. ستارة دریایی کوچک فهمید که تنهاست. استانلی تمام روز در این مورد فکر کرد. وقتی آن شب خورشید غروب کرد او تنهاتر از همیشه بود. استانلی به طرف تخته سنگ محبوبش رفت و سعی کرد خودش را برای خواب جمع کند. اما امشب سنگ، خیلی سفت و سرد به نظر · نویسنده: مارجوری آلکورن · مترجم: سیده مینا لزگی ستارة دریایی تنها ـ یادم نمیآمد دستور بیدارباش داده باشند. باید ورزش کنم.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 175صفحه 6