مجله کودک 175 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 175 صفحه 9

چشمکزنش باز گردد. مارسی با خنده گفت: ـ آه، استانلی تو به آسمان تعلق نداری تو یک ستاره دریایی هستی. درست مثل من. خانه ستاره دریایی در آب است. من متأسفم اما مسیر ماه هیچ وقت تو را به آسمان نمیرساند. اسب دریایی به من گفت که این فقط انعکاس ماه به روی آب است. استانلی با ناراحتی به مارسی نگاه کرد و گفت: ـ پس گمان میکنم باید به خانهام برگردم، اما آنجا خیلی تنها میمانم. بعد استانلی برای دوست جدیدش از خانة آرام و امن خود گفت. از آفتاب گرم و ماسههای درخشان و تخته سنگ محبوبش. مارسی فریاد زد: ـ این که خیلی عالی به نظر میرسد، پس تو چرا آنجا را ترک کردی؟ اقیانوس پر از خطر است و تابش خورشید به سختی به آبهای عمیق میرسد. استانلی با افسوس گفت: ـ تو درست میگویی. من هم دلم نمیخواهد اینجا بمانم. خیلی سرد و خطرناک است. اما در خانهام خیلی تنها میشوم. مارسی گفت: ـ من یک فکر عالی دارم. اگر دوست داشته باشی همراه تو به آبگیر کنار ساحل میآیم. من آنجا میمانم و ما برای همیشه دوستان هم باقی خواهیم ماند. آنوقت با هم حرف میزنیم و بازی میکنیم و تو هیچ وقت تنها نمیمانی. استانلی با خوشحالی فریاد زد: ـ راست میگویی؟ من خیلی خوشحال میشوم مارسی. ما بهترین دوستان دنیا خواهیم بود. به زودی جزر و مد میشود، اگر میخواهیم به خانه برسیم باید هرچه زودتر به آن بالا برویم. استانلی و مارسی با هم به طرف سطح آب حرکت کردند. جایی که امواج، آنها را به طرف ساحل بکشاند. آن دو نزدیک به هم حرکت میکردند تا آبهای خشن، آنها را از هم جدا نکند. خیلی زود سالم و خوشحال به آبگیر کوچک میان سنگهای ساحل افتادند. استانلی با غرور همه جای خانة دنج خود را به مارسی نشان داد. بعد از آن وقتی خورشید در انتهای افق غروب کرد، و ستارههای چشمکزن به تدریج آسمان را پر کردند، استانلی و مارسی روی تخته سنگ محبوب، خودشان را جمع کردند و فوراً به خواب رفتند. شب بخیر ستارهها! شب بخیر ستارة دریایی خوبه، حالا آگهیها شروع شده، بریم ببینیم...

مجلات دوست کودکانمجله کودک 175صفحه 9