
دوستی سیر و سرکه
نویده گوگانی
سیب و سماق و سنجد و سمنو و سکه و سرکه در آینه و شمعدان و قران نشسته بودند و سفرۀ هفت سین قشنگی را درست کرده بودند. امّا هیچکس خوشحال نبود . آخرسیر قهر کرده بود و زیر میز نشسته بود. سیب سرخ یواشکی از پایۀ میز سر خورد و رفت پایین و به سیر گفت : بخاطر یه حرف که نباید قهر کرد . چیزی به تحویل سال نو نمانده ، سفره بدون تو کامل نیست . امّا سیر گفت : نه نمیآیم انگار خودش کیه یه مایع بد بوی بیخاصیت . سیب که دید کاری از دستش برنمیآید دوباره بالا رفت و سر جایش نشست سنجد گفت : چی شد ؟ سیب گفت : یه بار هم تو برو با او حرف بزن حرف مرا که گوش نمیدهد . سنجد هم پایین رفت و به سیر که گوشهای کز کرده بود نزدیک شد و گفت : « بابا عیبه ! زشته ! داره عید میشه . قهر کردن شگون نداره ! حالا اون یه چیزی گفت ، نباید که به دل بگیری . سیر گفت : چرا به دل نگیرم ! به من گفت بدبوی گندو! تا عذرخواهی نکند ، نمیآیم . سنجد، با ناامیدی بالا آمد و رو به سرکه کرد گفت : ببین ! چکار کردی ! حاضر هم نیستی کوتاه بیایی و معذرت بخواهی . سرکه گفت :خُب . دروغ که نمیگویم بوی بد میده.»
سکه که کنار قرآن نشسته بود گفت به همین قرآنی که کنارش نشستم قسم که سیر خیلی هم فایده داره . خودم اینو بارها از خانم بزرگ و آقا بزرگ شنیدم . بقیۀ سینها هم که دل توی دلشان نبود یکی یکی از پایۀ میز پایین رفتند تا بلکه سیر را راضی کنند سر سفره بنشیند. فقط سرکه بود که روی میز تنها مانده بود. بچهها آمدند تا دور سفره هفت سین بنشینند امّا ناگهان دیدند سفرۀ هفتسین زیر میز چیده شده است . خیال کردند مادرشان میخواهد با آنها شوخی کند . آنها هم زیر میز نشستند . سرکه که دید تنهای تنها آن بالا مانده ، آهسته آهسته ، پایین رفت بعد آرام آرام ، خود را کنار سیر رساند و توی گوش سیر گفت : راستی میدونی آدمها وقتی نگران میشوند ، دلشان مثل سیر و سرکه میجوشد ! پس من و تو یک جورهایی شبیه هم هستیم و بعد لبخندی زد . سیر هم نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد و زد زیر خنده . همین موقع سال نو تحویل شد و همه کنار هم ، سال نو را جشن گرفتند .
مایک اصرار می کند: مهم نیست دیر بشه دیگه در بدون درها!
مایک وارد اتاق می شود تا به سالی ثابت کند که اشکالی وجود ندارد.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 177صفحه 9