مجله کودک 177 صفحه 16
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 177 صفحه 16

بهار است ! نویسنده : دوناایمپرونتو مترجم : سیده مینا لزگی سینه سرخ کوچک ، چشمانش را گشود و از خواب بیدار شد . امروز با تمام روزهای دیگر فرق داشت و همه­چیز تر و تازه و تمیز به نظر می­رسید! ناگهان ، سینه­سرخ فهمید چه اتفاقی افتاده است . او باید به همه­ خبر می­داد برای همین در یک لحظه به آسمان پرید و به دوردست­ها پرواز کرد. بالا و بالاتر پرید . سینه­سرخ باید موضوع مهمی را به تمام جهان اعلام می­کرد. چیزی که تنها او می­توانست بگوید. سینه­سرخ در حالی که اطراف چمن ­زار قهوه­ای پرواز می­کرد، آواز سر داد : - بهار است ! بهار است ! یک موش صحرایی خواب بود. در لانۀ عمیق و زیرزمینی خود چشمانش را باز کرد . بینی خود را تکان داد و به بیرون از لانه دوید. خورشید بر دشت ساکت می­تابید. در زیر چمن­های قدیمی و قهوه­ای ، جوانه­های کوچک و سبزی روییده بود . چمن­زار دوباره به زندگی بازگشته بود . به زودی شاداب و سبز و زیبا می­شد. موش صحرایی کوچک در حالی که نفس عمیقی در هوای خوش و خنک بهار می­کشید با خود گفت : - بهار است ! بهار است ! سینه­سرخ آواز می­خواند : - بهار است ! بهار است ! یک راکُن آرام سرش را بلند کرد تا صدای سینه­سرخ را بشنود . بعد به آرامی از لانه­اش خارج شد و روی زمین پوشیده از برگ قدم گذاشت . پروانه­ای بال­زنان از روی بینی­اش گذشت . در آن نزدیکی ،روباهی ، نوید بهار را شنید و به دقت هوا را بو کشید . روباه در حالی که از لانه­اش خارج می­شد ، متوجه جیرجیرکی شد که روی زمین می­پرید. روباه بازی کنان در میان بوته­های زیر درختان به دنبال آنها تصمیم می گیرند کار خود در کارخانه را کنار بگذارند. اما فکری به ذهن سالیوان می رسد. آقای رئیس، من می خوام به شما موضوعی رو بگم...

مجلات دوست کودکانمجله کودک 177صفحه 16