مجله کودک 177 صفحه 34
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 177 صفحه 34

وصیت نامه های عجیب و غریب این اول عیدی ، نوشتن وصیت­نامه کار ناجوری به نظر می­رسد ، اما اگر این وصیت­نامه مربوط به یک استکان ، تقویم ، کفش و عینک باشد ، قضیه فرق می­کند و موضوع حالت طنز به خود می­گیرد. این وصیت­نامه­های عجیب و غریب را با هم می­خوانیم . تقویم هر تقویمی یک روز باطل می­شود.بالاخره دوره­ی ما هم تمام شد. روزگار چقدر زود می­گذرد. یادش بخیر چه روزهای خوبی داشتیم . چه اتفاقات خوبی توی دلم بود. چه تعطیلی­های شیرینی به بچه­ها دادیم . حیف که همه­ی آن روزها گذشت و من دیگر یک تقویم باطله هستم و به هیچ دردی نمی­خورم . هیچکس به من نگاه نمی­کند. عمرکوتاه من تمام شده است . با این حال می­خواهم یک فداکاری بزرگ کنم . من توی این وصیت­نامه همه­ی جمعه­هایم را به تقویم سال نو می-بخشم تا روزهای تعطیل و شیرینش بیشتر شود! شاید یک نفر حتّی یک نفر روزهای جمعه به یاد من بیفتد ! و یک فاتحه برایم بخواند. این طوری من هیچوقت از بین نمی­روم.! تقوی مظلوم «کفش» دختر کوچکم دمپایی گلدار! وقتی که تو این نامه را می­خوانی ، من دیگر توی این دنیا نیستم ! چون من یک کفش پاره و بدردنخور شده­ام که نمی­توانم حتی یک قدم راه بروم . دمپایی عزیزم! من یک عمر توی خیابان و بیابان راه رفته­ام. باصبر پاهای بوگندوی صاحبم را تحمل کرده­ام. ایستاده­ام! دویده­ام! خسته شده­ام، اما هیچوقت گله نکرده­ام. اما حالا که به آخر خط رسیده­ام به تو وصیت می­کنم که راه من را ادامه ندهی و کارهای من را تکرار نکنی ، چون این آدمها خیلی بی­وفا هستند و به هیچ­چیز رحم نمی­کنند. آنها آن­قدر از ما کار می­کشند که پیر و پاره می­شویم. آن وقت با خیال راحت ما را دور می­اندازند . تو باید زرنگ­تر از آنها باشی . اصلاً وقت راه رفتن تنگ شو تا پاهای صاحبت را بزنی و زخم کنی . اگر توانستی کج و راست شو تا صاحبت زمین بخورد ! به سنگ­ها گیر کن . سرو صدا راه بیانداز. آرام راه برو ، تا آنها نتوانند از تو استفاده کنند . انتقام من را بگیر . خواهش می­کنم به وصیت من عمل کن چون دوست ندارم یک روز تو هم به سرنوشت من دچار شوی ! پدرت کفش پاره در یک فرصت مناسب مایک، ماموران امنیتی را فریب می دهد و سالی با بو فرار می کند اما رئیس متوجه انها می شود.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 177صفحه 34