مجله کودک 177 صفحه 17
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 177 صفحه 17

جیرجیرک می­دوید . او با خود گفت : - بهار است ! بهار است ! راکن در حالی که در میان درختان به طرف نهر کوچکی می­دوید تا اولین جرعۀ آب در فصل بهار را بنوشد با خود گفت : - بهار است ! بهار است ! آن روز صبح ، سینه­سرخ در آسمان پرواز کرد و با آواز خود این خبر باشکوه را به همه اعلام کرد. آنگاه متوجه گودال آبی شد و به طرف آن فرود آمد تا آبی بنوشد . و بین هر جرعه از آن آب خنک و تمیز ، فریاد زد : - بهار است ! بهار است ! ناگهان زمین شروع به حرکت کرد . یک موش کور نوید بهار را از سینه­سرخ شنیده بود . موش کور در همان حال که زیر زمین تاریک را برای پیدا کردن صبحانه سوراخ می­کرد ، فکر کرد : - بهار است ! بهار است ! ناگهان زمین شروع به حرکت کرد . یک موش کور نوید بهار را از سینه­سرخ شنیده بود. موش کور در همان حال که زیر زمین تاریک را برای پیدا کردن صبحانه سوراخ می­کرد ، فکر کرد : - بهار است! بهار است ! سینه­سرخ کوچک بعد از اینکه تشنگی­اش را رفع کرد دوباره به آسمان پرگشود . در حالی که بالای درختان پرواز می­کرد ، به تمام حیواناتی که در چمن­زار، بیشه و زیر زمین زندگی می­کردند ، خبر داد که بهار رسیده است ، اما هنوز کارش را تمام نکرده بود. سینه سرخ بر فراز خانه­ها پرواز کرد . روی شاخۀ درخت کهنسالی نشست و روبروی یک پنجرۀ باز آواز سر داد : - بهار است ! بهار است ! درون خانه ، در نزدیکی درخت کهنسال پسربچۀ کوچکی در اتاق خواب، خوابیده بود صدای آواز سینه­سرخ پسربچه را از خواب بیدار کرد . او به طرف پنجرۀ اتاقش رفت و متوجه سینه­سرخ شد که روی شاخۀ درخت آواز می­خواند. پسربچه با شوق ، خندید . خیلی سریع لباس پوشید و با عجله از اتاق بیرون رفت و رد حالی که با سرعت از راهرو عبور می­کرد، با هیجان فریاد زد - مادر ،مادر ! یک سینه­سرخ ، پشت پنجرۀ اتاق من آواز می­خواند ! حتماً بهار است ! حتماً بهار است ! اما او نمی گذارد سالیوان حرفش را تمام کند. بیا سالیوان بیا به تازه کارها نشان بده که باید چکار کنند!

مجلات دوست کودکانمجله کودک 177صفحه 17