
«استکان»
همسر عزیزم تعلبکی جان!
خواهش میکنم وقت خواندن وصیتنامهی من گریه نکن! یک استکان شکسته ارزش گریه کردن ندارد. تو بهتر از همه میدانی که ما چه سختیهایی را در زندگی تحمل کردیم. چقدر توی دلمان آب جوش و چای داغ ریختند . چقدر با قاشق توی دلمان را بهم زدند. چقدر.... ما چقدر صبور بودیم و از هیچچیز شکایت نمیکردیم ! من دیگر خسته شدهام . دیگر نمیتوانم ساکت بمانم و اجازه بدهم هر روز بدنم را با آب داغ بسوزانند. به همین خاطر خودم را از روی کابینت پرت میکنم . من میخواهم کارهای این آدمها را تلافی کنم . حتی اگر به قیمت جانم تمام شود . وقتی فردا آنها به آشپزخانه بیایند خرده شیشههای من توی دست و پایشان فرو میرود. اگر جرأت دارند به تکههای من دست بزنند! چنان دستشان را میبرم که دیگر طرف هیچ استکانی نروند . امیدوارم تو بعد از من زندگی خوب و آسودهای داشته باشی !
همسرت استکان شکسته
عینک
دیگر هیچچیز مثل قدیم نیست ومن یک عینک تیزبین و جوان نیستم ! حالا دیگر همهی دنیا را خطخطی میبینم. یکی از چشمهایم اصلاً نمیبیند . این همه زحمت کشیدم و یک عمر به جای صاحبم همه جا را دیدم! بشکند این دسته که نمک ندارد. هی روزگار ..... ای صاحب بیوفا ! تا دیدی من قدیمی شدهام ولم کردی؟ آن قدر من را زیر دست و پا انداختی که له شدم. شیشههایم شکست و دستهام کج شد . بعد رفتی یک عینک دیگر خریدی ! این دم آخری من را انداختی توی سطل زباله ؟ واقعاً که ...
امیدوارم سر خودت هم همین بلا بیاید . امیدوارم عینک جدیدت بشکند و آن چشمهای ضعیفت از حدقه دربیاید. الهی به زمین گرم بخوری ! الهی ......
«عینک نابینا»
در اتاق شبیه سازی کاری توسط مایک و سالیوان انجام می شود تا همه ماموران امنیتی بفهمند رئیس چه افکار پلیدی در سر دارد.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 177صفحه 35