مجله کودک 245 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 245 صفحه 9

سارا کوچولو به طبقهی باغ فرشتهها رسید، از عمو ابر پیاده شد، با او خداحافظی کرد و به طرف در باغ فرشتهها به راه افتاد. از دور دوستانش را دید که با ابرهای پنبهای یک رشته طناب درست کرده بودند و طناب بازی میکردند. به طرف آنها دوید، ولی نگهبان باغ مانع ورودش شد. سارا کوچولو پرسید: «سلام، منم، سارا کوچولو! هر شب اینجا میآم. اومدم با دوستانم بازی کنم.» اما نگهبان گوشش بدهکار حرفهای او نبود، با صدای کلفتش گفت: نمیشه، اسمت در فهرست آدم کوچولوهای ممنوعه است. به ما گفتن از ورود شماها جلوگیری کنیم. ـ ولی آخه چرا؟ من که کاری نکردم. همان موقع فرشتهی ناظم که از آنجا رد میشد، گفت و گوی سارا و نگهبان را شنید و جلو آمد. ـ چی شده؟ مشکلی پیش اومده؟! سارا گفت: «سلام فرشتهی ناظم! منو که میشناسین! هر شب اینجا میآدم. این آقا نگهبان نمیذاره بیام تو.» فرشتهی ناظم لبخندی زد و با مهربانی گفت: «کار اون درسته! به ما گفتن تو و چند تا از بچههای دیگه پدرهاتون رو دوست ندارینو به خاطر همین هم اجازه ندارین تو باغ فرشتهها بازی کنین.» سارا گفت: «ولی این درست نیست، من پدرم رو خیلی هم دوست دارم.» در سر کلاس یکی از شاگردان که دختر است دربارهی برتری نژاد مونث دایناسورها بر نژاد مذکر آنها در گذشته صحبت میکند. او به شدت به برتری دخترها بر پسرها عقیده دارد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 245صفحه 9