که فرزندانش از او غذایی بهتر از نان و پنیر میخواستند و او توان فراهم کردن آنرا نداشت.
اما بشنوید از مرغ بدجنس که بعد از اینکه حسابی خرابکاری کرد گوشهی حیاط داخل آفتاب نشست و مشغول چرت زدن شد. پیرزن که برای انجام کاری بیرون رفته بود، هنگامی که آمد و خانه را آنطور کثیف و به هم ریخته دید خیلی ناراحت شد. اما اصلاً به روی مرغ بدجنس نیاورد. حیاط را دوباره آب و جارو کرد و گلها را در گلدانهای تازهای کاشت و خلاصه همهچیز را دوباره مثل اولش کرد.
مرغ بدجنس از این کار پیرزن خیلی تعجب کرد چون همیشه وقتی این کارها را انجام میداد با او برخورد بدی میشد. ولی فایدهای نداشت روز بعد او دوباره کارهای روز قبلش را تکرار کرد. چند روزی به همین ترتیب گذشت. مرغ بدجنس خرابکاری میکرد و پیرزن کاری به کار او نداشت. تا اینکه یک روز صبح که مرغ بدجنس کنار جوی آب تخمگذاشته بود و داشت آنها را داخل جوی آب میانداخت. پایش سر خورد و همراه تخممرغها در جوی آب افتاد. جریان آب، مرغ بدجنس را هم همراه تخممرغهاشی برای زنی که خانهاش پایین ده بود برد. زن از دیدن مرغ خیلی تعجب کرد. او را از آب درآورد و پرهایش را خشک کرد. بعد تصمیم گرفت برود و کسی را که این همه به او خوبی کرده و مرغش را برای او داخل آب انداخته بود، پیدا کند.
زن خانه به خانه داخل ده گشت و گشت تا اینکه مردم مرغ بدجنس را شناختند و نشانی خانهی پیرزن را به او دادند.
وقتی که پیرزن در را باز کرد و زن را با مرغ بدجنس دید، متعجب شد. زن پیرزن را در آغوش کشید و به خاطر آن همه لطفی که در حقش کرده بود از او تشکر کرد.
پیرزن که از جریان تخممرغها و در آب افتادن مرغ بیاطلاع بود تصمیم گرفت چیزی در این را بطه نگوید و مرغ را به زن هدیه کند.
مرغ بدجنس وقتی از جریان آگاه شد به خاطر کارهای زشتش خیلی خجالت کشید. پیرزن از غذای خودش برای آن زن میفرستاد و آنوقت او میخواست تخمهایش را بیخودی از بین ببرد. آنوقت تصمیم گرفت دست از کارهای بد گذشتهاش بردارد و به جای ضرر، به دیگران فایده برساند.
پس از آن وارد زیرزمین میشود و «گدارد» سگ فلزی خود را در آنجا میبیند. او به سگ فلزی، قوطی آلومینیومی میدهد.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 245صفحه 33