مجله کودک 245 صفحه 32
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 245 صفحه 32

پیرزن در کنار حیاط لانهای داشت که مدتها بود خالی مانده بود. در یک چشم به هم زدن جای گرم و نرمی همراه با آب و غذا برای مرغ مهیا کرد و او را داخل لانه گذاشت. فردای آن روز وقتی مرغ بدجنس از خواب بیدار شد آب و غذایش را خورد و هرچه که باقی مانده بود را روی زمین ریخت. بعد از لانه بیرون رفت. پیرزن حیاط را آب و جارو کرده بود و گلدانهایش را آب داده بود. مرغ بدجنس شروع کر به کثیف کردن حیاط بعد گلدانها را یکی پس از دیگری انداخت و شکست. از میان حیاط خانهی پیرزن جوی آبی میگذشت. مرغ بدجنس کنار جوی نشست و سه عدد تخم گذاشت. آنوقت آنها را با پاهایش هل داد و داخل جوی آب انداخت. تخممرغها همراه آب رفتند و رفتند تا به خانهای رسیدند که پایین ده کنار جوی آب بود. در این خانه زنی همراه دو فرزندش زندگی میکرد. شوهر این زن مدتها بود که برای کار به شهر رفته بود و خبری از او نبود. به همین خاطر زندگی به این زن و بچههایش خیلی سخت میگذشت و فراهم کردن غذا برای آنها دشوار بود. پیرزن قصهی ما ک خیلی مهربان بود، هر روز مقداری نان و پنیر و سبزیجات داخل یک سبد میگذاشت و برای اینکه آن زن و فرزندش خجالت نکشند داخل جوی آب رها میکرد تا جریان آب آن را برای آنها ببرد. زن هم هر روز کنار جوی مینشست و سبد را از آب میگرفت و خدا را شکر میکرد که او را جلوی بچههایش شرمنده نمیکند. آن روز زن سبدش را از آب گرفته بود و مشغول شستن لباسهایشان در آب بود که جریان آب سه عدد تخممرغ را برایش آورد. زن خیلی خوشحال شد و فوراً تخممرغها را از آب گرفت. مدتها بود. سپس وارد حباب شیشهای میشود که بوی مدرسه را از او میگیرد و از بین میبرد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 245صفحه 32