مجله کودک 382 صفحه 14
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 382 صفحه 14

گربة مغرور یکی بود ، یکی نبود . یک گربه ای بود که خیلی ناز و افاده داشت . دلش می خواست خودش را یک حیوان مهم و بزرگ نشان بدهد و همه از او تعریف کنند . یکی از روزها که گربه مشغول گردش بود ، از زبان یکی از حیوانات شنید که می گفت : -بَبر و پلنگ و گربه همه از یک خانواده هستند ! گربه تا این راشنید ، چشمهایش از شادی درخشید . لبخندی زد و با خودش گفت : « چه خوب ! پس من از خانوادة خیلی مهمی هستم .چطور تا حالا این را نمی دانستم ؟ همین حالا باید بروم و برادر و خواهر های بزرگم را ببینم ! » گربه با این فکرها به راه افتاد و رفت تا به الاغ رسید . همین که به الاغ رسید ، بدون آن که سلام و علیکی بکند ، با یک جست بلند پرید پشت او ، و سوارش شد . الاغ با تعجب سرش را بلند کرد و پرسید : -جناب گربه ! ممکن است بپرسم کجا می خواهی بروی ؟ گربة پرافاده « میو » ی بلندی کشید و گفت : -اول تو به من بگو ببینم ، هیچ می دانی که من از چه خانوادة بزرگ و مهمی هستم ؟ ! الاغ سرش را تکان داد و گفت : -نه ! از کجا بدانم ؟ مگر تو از چه خانواده ای هستی ؟ گربه با غرور گفت : -من از خانوادة ببر و پلنگ هستم . اگر هم حرف مرا قبول نداری می توانی •موضوع تمبر: گوان انگلیس •قیمت:96سنت •سال انتشار:ندارد

مجلات دوست کودکانمجله کودک 382صفحه 14