«خدایا حاجتم را بده ،
کاری کن هدیه ام را پیدا کنم .
هدیه ای فقط مال او !»
نقره:«حرف هایم را با درخت مراد زده ام .
حالا منتظرم ، منتظر خدا .»
گلبوته:«منتظر خدا؟»
-:«قرار است چیزی برایم بیاورد .»
-:«مگر تو چه می خواهی؟»
-:«خودم هم نمی دانم .»
و گلبوته را نگاه می کند .
-:«چرا این جوری نگاهم می کنی؟»
گلبوته از دور صدایش می زند:
«سلام ، تنهایی چرا آنجا نشسته ای؟
. . . چه روسری قشنگی ! با توام نقره ،
باز چی شده خانم شاعر ، چرا تو فکری؟»
شعری می خواهد مثل مادرش . . . .
یاد زیبایی های توی راه می افتد . . .
پرواز پروانه هایرنگین بال ، صدای نرم
پرندگان و جیرجیرک ها ، بازی خنک نسیم
روی برگها ، دوستی کوه بلند و آسمان و
درخت . . .و مادر همه این ها
آفتاب است .
مادرم همان آفتاب است .
نقره:«گلبوته ، تو بهترین دوست من هستی !»
-:«حالا ، لبخند او را خواهم دید .»
موضوع تمبر:تمبر قدیمی آرژانتین
قیمت:5 سنتاوو
سال انتشار: ندارد
مجلات دوست کودکانمجله کودک 382صفحه 37