
گفتم.
مامان گفت : من هم یک باغ دارم با دوتا گنجشک!
گفتم : کو؟
گفت : این خانه باغ من است . من دوتا گنجشک دارم به اسم ایرج و تورج!
من خندید م و توی دلم گفتم: این باغ چند وقتی است که پر از سرفه شده است.
سه تار را نارنجی کشیدم! مثل پیراهن مامان.
گنجشگ ها را آلبالویی کشیدم ؛ مثل شال گردنه خاله
عصای بابا بزرگ را خاکستری کشیدم ؛ مثل درکوب که داشت تق تق به درخت می کوبید.
لالایی مامان طلایی رنگ بود .
صدای سرفه بابا لالایی ها مامان را خط خطی می کرد . این را هم کشیدم و به خاله نشان دادم . یک مامان کشیدم که خط خطی بود . یک بابا کشیدم که داشت سرفه می کرد.
به خاله گفتم : شب ها نمی دانم درست وحسابی بخوابم.
خاله گفت : بابا باید به دکتر برود.
گفتم : بابا می گوید من وقت ندارم . بابا به من می گوید : خودش خوب می شود.
خاله گفت : دوست من دکتر بچه هاست .
گلفتم : من که مریض نیستم ؛ بابا مریض است.
خاله گفت : فکر کن خودت مریضی ، درخت ها مریض اند . سبزه ها مریض اند . عصاها مریضند.
گفتم : اگر من مریض بشوم ؛ بابا من را به دکتر می برد.
خاله گفت : یک بارهم تو بابا را ببر دکتر !
گفتم : چطوری؟
خاله گفت : مثل بابا سرفه کن؛ لالایی ها را خط خطی کن. مامان را خط خطی کن.
فکر خیلی خوبی وبد . من سرفه کردم وتمام لالایی ها خط خطی شدند . مامان هم خط خطی شد.
وقتی رفتیم دکتر : بابا سرفه می کرد . من سرفه نمی کردم.
خانم دکتر گفت : مریض کدام است؟
گفتم : بابا!
خانم دکتر گفت : مریض کدام است؟
گفتم : بابا!
خانم دکتر گفت : من دکتر بچه ها هستم.
بابا نگاهی به من کرد و گفت : مگر سرفه نمی کردی؟! حالت خوب شد؟
گفتم: من تا خانم دکتر را دیدم ؛ حالم خوب شد!
خانم دکتر به بابا گفت : شما باید حتماً به دکتر بروید. خانم دکتر روبه منکرد و گفت: بابایت را ببر پیش دکتر بزرگترها که در طبقه بالاست.
من دست بابا را گرفتم و بردم بالا
شب با خود م گفتم: اگر پرنده ها نباشند که آواز بخوانند چه می شود.
روز بعد خبری از خط خطی های کبود نبود . مامان رانارنجی کشیدم. بابا راسبز ، هر وقت که بابا صورتم را با ماچ هایش چمن می کردند ؛ می دانستم که باز دیر از سرکار آمده است!
موضوع تمبر: ساموس ( خدایان یونان)
قیمت : 50 واحد
سال انتشار : 1914
مجلات دوست کودکانمجله کودک 391صفحه 9