مجله کودک 391 صفحه 20
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 391 صفحه 20

-محمّد! چشم هایش را باز کرد. نور خیره کننده ای تمام فضای تاریک غار را روشن کرده بود. چشم ها را با دست مالید. لحظه ای هر دو چشم خود را بست و دوباره باز کرد. نه!خواب نمی دید! چشم هایش را باور کرد. به راستی خورشیدی در دل تاریک غار طلوع کرده بود! صدا دوباره بلندشد : « بخوان!» ناگهان، محمّد (ص) در مقابل خود، پارچة ابریشمی نرم و لطیفی را آویخته دید، که روی آن با خط طلایی بسیار زیبایی، کلماتی نوشته شده بود. نگاه محمد (ص) از روی پارچة ابریشمی بالا رفت و در میان هاله ای از نور، موجود بسیار زیبایی را دید، که صورتی شبیه صورت انسان داشت. با قامتی بلند و کشیده ، و دو بال بزرگ بر سر شانه ها.از چهره اش نور خیره کننده ای می بارید، که توان دیدن را از چشم های محمد(ص) میگرفت . موجود نورانی، پارچة ابریشمی را آرام تکان داد وگفت: «بخوان!» محمد (ص) گفت: «من خواندن نمی دانم» موجود نورانی ، که کسی جز جبرئیل نبود، گفت: «بخوان!» محمد (ص) سرش را تکان داد و بار دیگر گفت: « چه بخوانم؟ آخر من خواندن نمی دانم!» جبرئیل ، بال هایش را روی شانه های محمد گذاشت وفشار داد. به طوری که نزدیک بود محمد از حال برود . خواست فریاد بزند، اما انگار زبانش قفل شده بود! در این وقت، دوباره صدای آشنای فرشته در غار طنین انداخت : « بخوان به نام پروردگارت، که خلق کرد.انسان را از یک قطره خون بسته آفرید. بخوان و ( بدان که) پروردگار تو گرامی ترین بزرگواران است .او کسی است که انسان را با قلم، علم آموخت. چیزهایی را به انسان آموخت ، که پیش ازآن نمی دانست....*» جبرئیل می خواند و قلب پیامبر مثل چشمه در جوش و خروش افتاده بود. جبرئیل خواند ، محمد خواند ، آبشاری از آیه های قرآن در فضای غار جاری شد وغار تاریک بوی عطر خدا را گرفت . *سوره علق: آیه های 1 تا5 Ÿ موضوع تمبر: مادر وکودکان Ÿ قیمت : 450 واحد Ÿ سال انتشار : 1949

مجلات دوست کودکانمجله کودک 391صفحه 20