
اوکشیده شد . سپاهیان دشمن از این صحنه ترسیدند و پا به فرار گذاشتند. حسنی هم از دست حاکم فرار کرد.
****
حسن کچل و دیو مارمولکی
دیو لاغ به اولین تپه ای که رسید ایستاد و گفت : « تو چی ... توچی ...تپوچی!» حسن کچل خواست بپرسد، چه می گویی که دید به کبوتر سفیدی تبدیل شده است . دیو لاغ گفت: «نترس ، تو را طلسم کردم، تا اگر حاکم دنبالمان آمد ، پیدایمان نکند.»
حسن گفت: «حالا که کبوتر شده ای ، چی صدایت کنم؟»
دیولاغ گفت : « نمی دانم، خودت بگو!»
حسن کچل فکری کرد وگفت : « فهمیدم ! اسمت را میگذارم دیبوتر!»
آن دو پر زدند و در آسمان اوج گرفتند.
موضوع تمبر: لباس سنتی زن ترکیه
قیمت : 700 لیر
سال انتشار : 1978
مجلات دوست کودکانمجله کودک 391صفحه 34