مجله کودک 410 صفحه 3

لطیفه دانایی با دوستش در مجلس نشسته بود و در گوش هم نجوا می کردند. خلیفه پرسید : باز با هم چه دروغ می سازید؟ دانا گفت : مدح شما می کنیم! *** روزی مردی در راهی می رفت شخصی از بامی افتاد و بر گردن او فرود آمد. به طوری که مهره گردن او بشکست و چند روز بدان سبب در بستر افتاد. جمعی به عیادت او آمدند و گفتند: حال دوست ما چگونه است؟ مرد گفت: حال از این بدتر چه باشد که دیگری از نام بیفتد و گردن من بشکند؟ *** شخصی تیری به سوی مرغی انداخت و تیر به خطا رفت. دانایی می گذشت ماجرا را دید و گفت : احسنت تیرانداز آشفته شد که مرا مسخره می کنی؟ دانا گفت : نه! احسنت من به مرغ بود نه به شما! *** یک روز به مردی چاقویی نشان دادند و پرسیدند این چیست؟ مرد گفت: این اره ای است که هنوز دندان در نیاورده است! روزی از دانایی پرسیدند : آن چیست که شیرین تر از آن نباشد؟ دانا گفت: خواب . گفتند: آن چیست که هیچ تلخی آن نباشد؟ دانا باز هم گفت: خواب گفتند: چگونه ممکن است که یک چیز هم شیرین باشد هم تلخ ؟ دانا گفت: جواب شیرین ترین است زمانی که جسم و روح را بدان نیاز باشد و از روی استراحت باشد و تلخ ترین است زمانی که هیچ نیازی بدان نیست و از روی عفلت و نادانی است. مریم شکرابی از سنندج دایناسورها و مرگ آنها دایناسورها به مدت 165 میلیون سال در جهان زندگی کردند این دوران را عصر مزوزوئیک می نامند. استخوان های هیچ دایناسوری یافت نشده است که متعلق پس از این دوران باشد.و دایناسورها منقرض شدند. چه عاملی موجب نابودی دسته جمعی دایناسورها شده است؟ چرا دایناسورها نابود شدند؟ هیچ کس به درستی نمی داند که چه عاملی موجب نابودی دایناسورها شد. شاید جثه ی عظیم آن ها باعث نابودیشان شد. اما آن هایی هم که جثه ای کوچک داشتند از بین رفتند. رویش گیاهان جدید موجب مسمومیت آنها شد. اما گیاهان دیگری هم بودند که دایناسورها می توانستند از آنها تغذیه کنند. شاید هم پستانداران بر اثر خوردن تخم های دایناسورها باعث نابودی نسل آنها شدند. اما در صورت وقوع چنین اتفاقی آنها باید خیلی زودتر نابود می شدند. بعضی از دانشمندان بر این باورند که دایناسورها در اثر برخورد یک شهاب سنگ با کره ی زمین نابود شدند. در اثر این برخورد غباری انبوه و غلیظ آسمانم را پوشاند و مانع تابش خورشید بر رویزمین شد. در نتیجه زمین تاریک شد و رو به سردی گذاشت و همین احتمالا موجب نابودی دایناسورها شد. شاهین ایمانی از تهران لطیفه درویشی گفت: در دنیا بدون پول نمیتوان کاری کرد. مردی گفت: چرا خیلی کارها می توان کرد. درویش پرسید: چه کارهایی؟ مرد گفت " قرض کردن! از مردی پرسیدند عصا به چه کار آید؟ گفت: عصا به این کار می آید که روزی هزار بار زمین می خورد تا صاحبش زمین نخورد! از دانایی پرسیدند " فاصله بین گری و خنده چیست؟ گفت: بینی، با تعجب پرسیدند ، چه طور چنین چیزی می شود؟ دانا گفت: انسان با چشم هایش می گرید و با لبهایش می خندد و حدفاصل این دو بینی انسان است! فرهاد فرخ نیا از مشهد مقدس چرا به علم نیاز داریم؟ از توستری که با آن نانمان را گرم می کنیم تا دوچرخه مان ، تا تلفن های همراه، رایانه ها، خودروها، لامپ برق، همه ی آنچه که در خانه هخا و مدارس و ادارات و کارخانه ها از آنها استفاده می کنیم و از علت درخشش یک ستاره تا ... باز هم دلیل می خواهید که چرا به علم نیاز داریم؟!