
کرد اسماعیل بابا را نگاه
از تمام راز او آگاه شد
لحظه ای بر خویشتن لرزید و بعد
چهره اش همرنگ نور ماه شد
یک قدم شد دورتر از بت شکن
بعد هم انداخت خود را بر زمین
گفت محکم: ای پدر آماده ام
جان بگیر از من تو در راه یقین
بت شکن فرزند را خواباند و بعد
خنجرش را توی دستانش فشرد
یا خدا گفت و به خود لرزید و بعد
خنجرش را تا گلویش پیش برد
بت شکن فریاد زد از عمق جان
او فدای آیه فرمان تو
ای خدای بی شریک بی رقیب
جان اسماعیل من قربان تو
بار دیگر خنجر خود را فشرد
تیغ را بر گردن کودک کشید
ناگهان از جانب پروردگار
گوش ابراهیم یک فرمان شنید:
صبر کن ای دوست با پروردگار! ای خلیل الله، ابراهیم ما!
گوسفندی را به جایش ذبح کرد
احتیاجی نیست اسماعیل را
بت شکن از شوق غرق اشک شد
بوسه ای بر گونه فرزند زد
گوسفندی روی تلّ خاک دید
تیغ را با گردنش پیوند زد
با تلاش آن دو و فرمان حق
خانه کعبه که زمانی خشک بود
شد پرستشگاه مردان و زنان
شهر مکه قبله گاه سجده شد
مظهر یکتایی پروردگار
اتحادی محکم و پاینده شد
در میان مسلمین بیقرار
در غیر این صورت، همچنان با اسب و درشکه در حال عبور و مرور بودیم .
مجلات دوست کودکانمجله کودک 410صفحه 11