مجله کودک 410 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 410 صفحه 12

داستان کودکی حضرت رسول اکرم (ص) مهمان نوجوان و میزبان پیر نوسنده : ع. دانا بحیرا از اتاق خود بیرون آمد و به استقبال بزرگان طایفه قریش رفت. در ایوان خانه ایستاد به اهل کاروان سلام داد. اشراف و بزرگان مکه با احترام در مقابل او ایستاده بودند و به صلیب مقدس نگاه می کردند. بحیرا برای چند لحظه با چشم هایش کنجکاوش سران قافله را برانداز کرد و سپس گفت :" ای بزرگان مکه! امروز همه ی شما مهمان من هستید. دوستان دیگر خود را هم صدا کنید!" بزرگان کاروان، یکی یکی وارد خانه پیرمرد راهب شدند. وقتی آخرین نفر قدم به داخل خانه گذاشت. بحیرا با نگرانی پرسید:" دیگر کسی نمانده است؟" ابوطالب پاسخ داد :" همه اینجا هستند ، به جز نوجوانی که از نظر سن و سال، کوچک ترین فرد قافله است." بحیرا گفت:" او رارا هم صدا کنید!" با این دعوت بحیرا، نگاه همه به سمت محمد چرخید . که در این موقع، تنها زیر درخت زیتونی ایستاده بود. ابوطالب به طرف محمد رفت و او را صدا زد. محمد از جایش تکان خورد و با قدم های تند جلو آمد. بحیرا، با دقت زیادی سراپای او را برانداز کمی کرد. محمد تا چند قدمی پیرمرد آمد و روبروی او ایستاد. راهب پیر به صورت محمد خیره شد و گفت:" نزدیک تر بیا جوان! با تو سخنی دارم!" محمد، قدم برداشت و کمی جلو آمد . پیرمرد خودش جلورفت. و دست روی شانه محمد گذاشت و او را با خودش به گوشه خلوتی کشید. ابوطالب هم پیش آنها رفت. بقیه مهمان ها، از فاصله چند قدمی این جمع سه نفره را تماشا می کردند، اما حرف های آنها را نمی شنیدند. بحیرا با صدایی آرام، اما محکم و جدی علم پر صدا صدا با صوت صورتی از انرژی است و در جهان علم کاربرد زیادی دارد. از گوش دادن به رادیو تا صدای هواپیما

مجلات دوست کودکانمجله کودک 410صفحه 12