مجله کودک 470 صفحه 39
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 470 صفحه 39

آسمان را خوب نگاه کن. بگو چه می­بینی؟» -: «هیچی، توی آسمان که چیزی نیست؟» -: «دقت کن عزیزم. خوب نگاه کن.» -: «آهان، دیدم، یک هواپیمای کوچولو.» -: «اصلا چشم­هایت را ببند و بو بکش. بگو بوی چه چیزی را حس می­کنی؟» -: «بوی خوب پدربزرگ، و بوی گردو. راستی پدربزرگ گردو را کجا گذاشتی؟ بشکنیم و بخوریم دیگر. دلم آب شد.» سارا: «عجب سفت است... نمی­شکند. شما چطور می­توانید با دست­های­تان این گردوهای سفت را بشکنید؟ یعنی من هم یک روز مثل شما دست­هایم این­قدر قوی می­شود؟» -: «این­که مهم نیست. مهم این است که بتوانی وقتی به آسمان نگاه می­کنی، آمدن بهار را ببینی و وقتی بو می­کشی، بوی بهار را حس کنی.» سارا: «پدربزرگ، شما چقدر چیز بلدید. توی آسمان چه چیزهایی را می­بینید. چه چیزهایی را بو می­کشید. راستی شما چطور با این دست­ها هم می­توانید کارهای سفت بکنید و هم ساز بزنید؟» پدربزرگ: «ساز زدن حس می­خواهد. اگر درخت را دوست داشته باشی و صدای آوازش را بشنوی، می­توانی ساز را هم بزنی. ساز تکه­ای از همان درخت است. حالا بلندشو. بلندشو که کار داریم... خیلی چیزها است که باید یاد بگیری. می­خواهم خودت هم در کاشتن درختت کمک کنی. باید پایت را بلند کنی و بگذاری این­جا...» چقدر دوست داشت بزرگ شدن ما را ببیند. کاش مرا حالا می­دید. حالا که می­توانم آواز درخت را بشنوم و آمدن بهار را ببینم... کاش می­دید که حالا می­توانم بوی بهار را حس کنم. او حتما می­دانست که روزی، درختم مثل یک دوست به حرف­هایم گوش می­دهد. بوی بهار می­آید. درختی می­کارم. به یاد پدربزرگ. و برای بهار که در راه است. به یاد روزهایی که رفتند و برای روزهایی که خواهند آمد. Õ نام خودرو: RBY Õ اسلحه: انواع اسلحه کانن Õ نام کشور سازنده: رژیم اشغالگر Õ حداکثر سرعت: 100 کیلومتر در ساعت Õ تعداد خدمه: 2 تا 6 نفر

مجلات دوست کودکانمجله کودک 470صفحه 39