فرمان امام مبنی بر اعتصاب کارگران شرکت نفت
یکی از پیامهای خیلی مهم حضرت امام که نقش زیادی در فروریختن پایه های رژیم داشت فرمان ایشان به کارگران شرکت نفت و اعتصاب آنها بود. این پیام در اوایل
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 465 نخست وزیری ازهاری منتشر شد و به ایران رسید و در قم نیز مقرر گردید که پیام حضرت امام توسط یکی از روحانیون به کارگران شرکت نفت در استان خوزستان ابلاغ شود که این وظیفه را بنده به جهت آشنایی ام با استان خوزستان بویژه آبادان انجام دادم. به این نحو بود که من قبل از سفر به آبادان به دوستانم در آنجا پیغام دادم که یکی از مساجد بزرگ آبادان را برای برگزاری نماز عید قربان آماده کنند و از همه مردم استان برای حضور در مراسم نماز عید که توسط مسن ترین عالم منطقه یعنی مرحوم آیت الله آقای صدر هاشمی اقامه می شد دعوت به عمل آورند و خود من هم برای اذان صبح عید قربان خودم را به آبادان رساندم و بعد از اقامه نماز و ایراد خطبه ها اعلامیه حضرت امام را که خطاب به کارکنان شرکت بود برای آنها خواندم و در حدود یک ساعت و نیم برای مردم که به طور وسیع و گسترده در مراسم شرکت کرده بودند سخنرانی کردم و از جمله مطالبی که من در آنجا مطرح کردم این بود که در همان ایام شاه یک نطق کرده بود که از رادیو ـ تلویزیون پخش شده بود. وی در این سخنرانی برای تطهیر خودش با مظلوم نمایی گفته بود که من به دین اسلام اعتقاد دارم و یک شیعه اثنی عشری هستم ولی نتوانسته بود کلمه اثنی عشری را درست ادا کند و من این مسأله را بهانه قرار دادم و گفتم: چطور کسی که حتی نمی تواند کلمه اثنی عشری را درست تلفظ کند خودش را شیعه اثنی عشری می داند و حاکم و شاه یک کشور شیعه و دوازده امامی ایران معرفی می نماید. بعد از اتمام سخنرانی همان طوری که قبلاً برنامه ریزی کرده بودیم، دو ـ سه نفر از دوستان بلندقد رو به روی من ایستادند و من لباس روحانی خود را عوض کردم و یک دست لباس شخصی پوشیدم و به داخل جمعیت آمدم و طبق برنامه قبلی سوار ترک موتور یکی از دوستان شدم و به سرعت از محل دور شدم و قرار بود که در منزلی که در خود آبادان در نظر گرفته شده بود، مخفی شوم ولی موتورسواری که من را می برد چون خیلی با سرعت می رفت و در ضمن هول هم شده بود از خانه مورد نظر رد شد و چون منطقه مملو از مأمورین بود و اگر برمی گشتیم مشکوک می شدند و ما را دستگیر می کردند به
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 466 ناچار به طرف خرمشهر و منزلی که در آنجا برای موارد اضطراری مهیا شده بود حرکت کردیم و همین طور که به سرعت در جاده آبادان ـ خرمشهر می رفتیم من دیدم که هلیکوپتری از بالای سر ما گذشت و هنوز چند دقیقه نگذشته بود که متوجه شدیم ماشین پلیس آژیرزنان به دنبال ما می آید و وقتی به ما رسید فرمان ایست داد ولی موتورسوار اعتنایی نکرد و به راهش ادامه داد تا اینکه مأموران شروع به تیراندازی کردند که من به ایشان گفتم تا ما را به کشتن نداده ای توقف کن و بالاخره توقف کردیم و آنها آمدند و ما را دستگیر کردند و به شهربانی آبادان بردند و تا غروب آن روز تا توانستند ما را زدند. البته دوست موتورسوار ما را خیلی بیشتر از من زدند و بعد هم دست و پای آن بنده خدا را بستند و به دستشویی انداختند و بعد بازجویی از من شروع شد. در بازجویی بیشتر درباره مطالبی که درباره شاه گفته بودم از من بازخواست کردند. ابتدا اینها گمان می کردند که من دانشجویی هستم که لباس روحانیت را پوشیده ام و سخنرانی کرده ام ولی از آنجایی که من بارها به منطقه خوزستان بویژه آبادان رفته بودم و سخنرانی کرده بودم به همین جهت در ساواک آنجا پرونده داشتم و ممنوع المنبر شده بودم و اینها با جستجو در بین پرونده ها پی به هویت من بردند و با توجه به روحانی بودن دیگر من را نزدند ولی شب هنگام با دستان بسته به نیروهای حکومت نظامی تحویلم دادند و آنها هم من را در دژ خرمشهر که محل استقرار نیروهای نظامی بود و زندانی هم برای نظامیان متمرّد و خاطی داشت در یک سلول انفرادی زندانی کردند. ولی پیام امام تأثیر خودش را گذاشته بود و اعتصاب کارگران شرکت نفت آغاز شده بود و مردم هر روز در آبادان و خرمشهر تظاهرات می کردند. در همین ایام حضرت حجت الاسلام والمسلمین آقای جمی را نیز دستگیر کردند و در کنار سلول من زندانی نمودند. در دو ـ سه روز اولی که در دژ بودیم فقط برای رفتن به دستشویی و وضو گرفتن یک مأموری که افسر وظیفه بود می آمد و در را برای مدت کوتاهی باز می کرد ولی کم کم با وی رفیق شدیم و در روزهای بعد ایشان در را باز می گذاشت و تنها موقعی که احتمال می داد برای بازرسی بیایند در را می بست. موقعی که در باز می شد من و آقای جمی در کنار هم می نشستیم و صحبت می کردیم. بتدریج بعضی از افسران و سربازان پادگان نیز به ما
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 467 نزدیک شدند و ارتباط خوبی بین ما برقرار شد به طوری که آنها پیش ما می آمدند و گاهی که فرمانده پادگان نبود ما را پیش خودشان می بردند و در باشگاه افسران در کنار آنها غذا می خوردیم و از حمام و امکانات مخصوص افسران استفاده می کردیم؛ چون در زندان هیچ امکاناتی نداشتیم و حمام هم فوق العاده بد و ناجور بود و به این ترتیب سیزده ـ چهارده روز را در پادگان گذراندیم و در این مدت خود افسران به ما گفتند که به جهت همین ارتباط سربازان و افسران با شما در حدود هشتصد نفر از سربازان از پادگان فرار کرده اند و خود این افسران هم بدون هیچ واهمه ای به ما می گفتند: اگر نامه یا پیغامی دارید و می خواهید به کسی در خارج از زندان برسانید ما حاضریم ببریم که گاهی من نامه ای را به صورت رمز برای بعضی از دوستان می نوشتم و خبر سلامتی خودم را به آنها می دادم. در این ایام به ما خبر رسید که خانواده های داغدار و عزادار سینما رکس آبادان که حدود نهصد خانوار بودند تهدید کرده اند که اگر من و آقای جمی فوراً از سوی شهربانی آزاد نشویم آنها تظاهراتی را از سر مزار کشته شدگان فاجعه سینما رکس آغاز می کنند و به طرف شهر می آیند و تمام ساختمانها و مراکز دولتی را ویران می کنند. به همین جهت تیمسار اسفندیاری فرماندار نظامی خوزستان که اصالتاً از ایل بختیاری بود و ظاهری لاغر و خشن داشت آمد ولی این بار برخلاف روز اول که با تهدید می خواست من را بترساند، با روی باز و خنده پیش من آمد و ضمن تعریف و تمجید از من گفت: شنیده ام شما از علما و مدرسین بزرگ حوزه هستید و به این خاطر ما می خواهیم شما را آزاد کنیم و فقط شما باید تعهد بدهید که دیگر سخنرانی نکنید و من چون می دانستم که اینها تحت فشار قرار گرفته اند گفتم: من چنین تعهدی نمی دهم. بعد گفت: دست کم تعهد بدهید که دیگر به خوزستان برنگردید که من باز گفتم: من تعهدی نمی دهم. سرانجام گفت: پس قول بدهید که اگر شما را آزاد کردیم بلافاصله از خوزستان بروید. من گفتم: چون من در قم کار ضروری دارم حتی اگر تعهد هم ندهم از استان خوزستان خواهم رفت. به این ترتیب من آزاد شدم ولی از آنجا که قرار شده بود استان خوزستان را ترک کنم مأمورین من را با یکی از ماشینهای ارتشی به ایستگاه قطار آوردند و با بلیتی که از قبل تهیه کرده بودند من را سوار قطار کردند. اتفاقاً در همین هنگام سه تن از دوستان
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 468 روحانی ام یعنی آقای سید سراج موسوی سفیر فعلی ایران در پاکستان و آقای جواهری که در حال حاضر در ارومیه به کار قضاوت اشتغال دارد و یکی دیگر که الآن یادم نیست وارد ایستگاه شدند و چون من لباس شخصی بر تن داشتم آقای سراج گفت: چون شما از مدرسین حوزه علمیه و فردی شناخته شده در قم هستید صلاح نیست که با این لباسها وارد قم شوید بهتر است لباسهای من را بپوشید و از آنجا که من از شما جوانترم و در ضمن به پوشیدن لباس شخصی هم عادت دارم لباسهای شما را می پوشم و من پذیرفتم و لباسهای ایشان را پوشیدم و به این ترتیب من بعد از حدود چهارده روز از زندان آزاد شدم و به قم برگشتم.
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 469