دوره رضاشاه
نامه به آقای سید محمدرضا سعیدی
تاریخ:29 / 12 / 47
در نظر دارم که به یکی از آقایان ائمه ـ در زمان فشار برای تغییر لباس ـ گفتم: اگر شما را اجبار به تغییر لباس کنند، چه می کنید؟ گفتند: «در منزل می نشینم و بیرون نمی آیم». گفتم: اگر من را اجبار کنند و امام جماعت باشم، همان روز با لباس تازه مسجد می روم. باید پستها را نگه داشت و در وقت مقتضی با اعراض دسته جمعی طرف را کوبید.
صحیفه امام؛ ج2، ص224
* * *
در جمع روحانیون، طلاب، و ایرانیان مقیم عراق
تاریخ: 10 / 8 / 56
در زمان این مرد سیاهکوهی، در زمان این رضا خان قلدر نانجیب، یک قیام از علمای اصفهان شد، ما حاضر واقعه بودیم. علمای اصفهان از اصفهان آمدند به قم و علمای بلاد هم از اطراف جمع شدند در قم و نهضت کردند بر خلاف اینها. حالا نهضت را شکستند. اینها زور که نداشتند. آنها نهضت را شکستند؛ حالا با فریب یا با هر چی. یک نهضتْ نهضت علمای خراسان بود: مرحوم آقازاده و مرحوم آقا سید یونس و سایر علمای آن وقت ـ همه را گرفتند آوردند در حبس، در تهران. و من خودم مرحوم
کتابعکس رخ یار: نکته هایی از امام درباره خویشتن خویشصفحه 8 آقازاده ـ رضوانالله علیه ـ را، آمیرزا محمود آقازاده ـ رضوانالله علیه ـ را دیدم که یک جایی نشسته بود بدون عمامه. با اینکه تحت مراقبت بود، یک جایی نشسته بود بدون عمامه و کسی هم حق نداشت پیش او برود؛ و ایشان را بدون عمامه می بردند توی خیابان به دادگستری، محاکمه می کردند. آن وقت هیچ خبری از این احزاب نبود. در این قیامهایی که اینها کردند از این احزاب اصلاً خبری نبود؛ بودند اما مرده بودند. یک نهضت هم از آذربایجان شد: مرحوم آمیرزا صادق آقا، مرحوم انگجی، آنها هم نهضت کردند. آنها را هم گرفتند بردند. مدتها در تبعید بودند که مرحوم آمیرزا صادق آقا بعد از آن هم که گفتند که شما آزادید دیگر نرفت به آذربایجان؛ در صورتی که آذربایجان او را خیلی گرامی می داشتند، هیچ دیگر نرفت. در قم آمدند و تا آخر عمرشان در قم بودند و ما هم خدمتشان می رسیدیم.
صحیفه امام؛ ج 3، ص 243 ـ 244
* * *
دیدار با فرماندهان و مسئولان کمیته های انقلاب اسلامی تهران
تاریخ: 29 / 1 / 58
من خودم با آقای حائری ـ و آن آقای حائری [اشاره به یکی ازحضار] ـ در زمان رضا شاه، ظاهراً، توی اتومبیل نشسته بودیم. اتومبیلهای بزرگ. چند نفر هم از ـ طرفهای ـ آن طرف شهر می آمدیم تهران. آن چند نفر یکی شان شروع کرد صحبت کردن. گفت که من حالا سالهای طولانی بود که این «هیکلها» را نمی دیدم! اینها را انگلیسها آورده اند در ایران ـ و ظاهراً گفت ـ یا در نجف، انگلیسها آورده اند برای اینکه نگذارند کار ماها درست بشود. اینها عمال انگلیس هستند! مادامی که ما سوار بودیم، اینها این حرفها را شروع کردند زدن و گفتن به اینکه اینها چطورند. اینها وضعشان این بود. تبلیغات کردند به اینکه
کتابعکس رخ یار: نکته هایی از امام درباره خویشتن خویشصفحه 9 هر معمم و آخوندی درباری است!
صحیفه امام؛ ج7، ص43 ـ 44
* * *
دیدار با نمایندگان روحانیت کُردستان
تاریخ: 1 / 2 / 58
دوست من ـ خدا رحمت کند ـ مرحوم حاج شیخ عباس تهرانی نقل کرد: که من در اراک بودم و از آنجا می خواستم بیایم به قم. رفتم اتومبیل بگیرم؛ شوفر گفت که ما دو طایفه [را] بنا گذاشتیم که سوار اتومبیل نکنیم: یکی فواحش، یکی معممین! این در زمان آن خبیث اول بود که با روحانیون این طور کرد. تبلیغاتش این طور و عمالش این طور کردند. یکی هم خود من در اتومبیلی که جمعیت در آن بود نشسته بودیم. بنزین تمام شد بین راه. من سید بودم، یک شیخی هم همراهم بود. شوفر برگشت گفت که این از اثر اینکه این شیخ را سوار کرده بودیم بنزین تمام شد! تمام شدن بنزین را اثر نحوست یک روحانی می دانست!
صحیفه امام؛ ج7، ص75 ـ 76
* * *
در جمع نمایندگان ایلات زراسوند بختیاری و اعضای پادگانهای فارس
تاریخ: 19 / 2 / 58
ما شاهد مسائلی هستیم؛ و شاهد پنجاه و چند سال ـ البته اگر شما آن زمان را یادتان نیست؛ شاید در بین شما بعضیهایتان یادتان باشد، ولی من یادم هست ـ ما شاهد این مأموریتهایی که به این خانواده دادند، بودیم؛ که از اوّلی که رضا خان آمد به ایران ـ و به توطئه انگلستان او آمد ـ و بعد هم که رفت، رادیو دهلی ـ که آن وقتها دست انگلیسها بود ـ اعلام کرد که ما رضا خان را آوردیم، و چون به ما خیانت کرد او
کتابعکس رخ یار: نکته هایی از امام درباره خویشتن خویشصفحه 10 را بردیم! آن روزی که رضا خان رفت، رادیو دهلی اعلان کرد، که همین معنایی را که ما او را آوردیم، لکن خیانت کرد و چون خیانت کرد ـ از این جهت ـ او را بردیم. او را بردند؛ لکن چمدانهای جواهرات ایران را، که در آن چند روزی که دید باید برود جمع کرد و در چمدانها بست، اینها را بردند در آن کشتی که برایش مهیا کرده بودند که برود. در آن کشتی گذاشتند، و بین راه، آن طوری که یکی از صاحب منصبهایی که همراه بوده است نقل کرده بود برای یکی از علما، و او برای من نقل کرد، گفته بود که آن چمدانها را با رضا شاه در کشتی گذاشتند و راه انداختند. وسط دریا یک کشتی دیگری که مخصوص حمل دوابّ بود، مخصوص حمل حیوانات بود، آوردند متصل کردند به این کشتی، و به رضا خان گفتند بیا اینجا! رفت آنجا ـ البته مخصوص حمل دوابّ بود، و خوب هم حمل کردند! ـ گفته بود که چمدانها؟! گفته بودند که بعد می آید! خودش را بردند به آن جزیره، و چمدانهای این ملت را و ذخایر این ملت را انگلیسها بردند.
صحیفه امام؛ ج7، ص225 ـ 226
* * *
دیدار با کارکنان شهربانی کاشان
تاریخ: 6 / 3 / 58
از آن وقتی که کودتا شد، کودتای رضا شاه شد، تا حالا حاضر قضایا بوده ام. کارهایشان گاهی به ظاهر خیلی فریبنده بود لکن بر خلاف مسیر ملت بود. وقتی که او آمد، ابتدائاً شروع کرد به اظهار دیانت و اظهار چه، و روضه خوانی و سینه زنی. و گاهی ماه محرم در همه تهران همه تکیه هایی که در تهران بود می رفت می گردید خودش تا وقتی که سوار شد؛ سلطه پیدا کرد. همین آدمی که این طور مجلس روضه داشت، هم آن طور سینه زن، و ارتش می آمد به سینه زنی ـ که من خودم دسته های ارتش را هم دیدم ـ همین آدم شروع کرد به ضد آن عمل کردن، تا قبل از اینکه قدرت پیدا بکند،
کتابعکس رخ یار: نکته هایی از امام درباره خویشتن خویشصفحه 11 خواست برای بازی دادن مردم آن طور امور را انجام داد؛ وقتی که قدرت پیدا کرد، درست بر ضد آن کارهایی که کرده بود شروع کرد به فعالیت، من جمله، همین آدمی که این دستگاه روضه را داشت همچو قدغن کرد دستگاه خطابه و وعظ و روضه و همه اینها را که در تمام ایران شاید یک مجلسی علنی نبود! اگر بود در خفا، در بعضی شهرها در خفا، و به صورتهای مختلف و با اسمهای مختلف.
صحیفه امام؛ ج7، ص508
* * *
در جمع هیأت محاسبات وزارت دارایی
تاریخ: 10 / 4 / 58
رضاخان کاری کرد که بین ملت هیچ پایگاهی نداشت. و من شاهد قضیه بودم که متفقین که به ایران رو آوردند و ایران را گرفتند و همه چیز ایرانی ها در معرض خطر بود، وقتی که نتیجه این شد که رضا خان رفت شادی کردند مردم! من به این پسر نادانش گفتم که تو نکن کاری که همان طوری که پدرت رفت و شادی کردند، برای رفتن تو هم شادی بکنند. و نشنید. و دیدید که برای این بیشتر شادی کردند! و حق هم همین بود.
صحیفه امام؛ ج 8، ص348
* * *
دیدار با هیأت فاطمیون تهران
تاریخ: 4 / 7 / 58
در زمان رضا خان ـ که من شاهد مسائل بودم ـ طوری کرده بودند که شاعرش، نویسنده اش، گوینده اش، همه بر ضد روحانیت بودند. این شاعرهایی که شاعرهای خودشان بود، گوینده هایی که گویندگان خودشان بود، نه گویندگان ما، شاعرش می گوید شعرش را حالا نمی خواهم بخوانم ـ که تا آخوند و قَجَر در این مملکت
کتابعکس رخ یار: نکته هایی از امام درباره خویشتن خویشصفحه 12 هست، این ننگ را کشور دارا به کجا خواهد برد! آخوند را ننگ می دانستند؛ قَجَر هم که با او دشمن بودند. یک جلسه ای درست کردند اینها ـ من شنیدم آن وقتها ـ یک مجلسی نمایش دادند فتح اعراب را که از ایران فتح کرده بود. در آن مجلس نمایش دادند عربهایی که مثلاً پابرهنه بودند و با آن وضعی که بوده نمایش دادند، و اینکه کاخهای آنها را گرفته اند از آنها. در آنجا، دستمالها بیرون آمد به گریه که اسلام غلبه کرد بر ایران! الآن هم که من و شما اینجا نشسته ایم همچو فکرهایی هست که متأسفند از اینکه اسلام بر ملیت غلبه کرده .
صحیفه امام؛ ج10، ص119
* * *
در جمع افسران و کارکنان سازمان اتْکا
تاریخ: 6 / 7 / 58
شماها یادتان نیست وقتی که این سه مملکت هجوم کردند و ایران را گرفتند در جنگ عمومی، من یادم هست و قم بودم، همه چیز مردم در خطر بود، همه چیز، سه تا لشکر دشمن وارد شده بودند، همه چیزشان در خطر بود، لکن آن روزی که صدا درآمد که رضا شاه را بیرونش کردند، مردم راحت شدند؛ مردم دعا کردند و به هم تبریک شاید می گفتند! و من به این دومی [نصیحت ] کردم که کاری نکن که وقتی رفتی مردم شادی کنند، چنانچه برای پدرت کردند. این را دیگر خود شما دیدید، من نبودم اینجا، که وقتی ایشان رفته است مردم چه کردند، خیابانها چه بساطی بود.
صحیفه امام؛ ج10، ص151
* * *
کتابعکس رخ یار: نکته هایی از امام درباره خویشتن خویشصفحه 13 دیدار با اسقف هانیبال بوگینینی (فرستاده پاپ) و بنیصدر (سرپرست وزارت امور خارجه)
تاریخ: 19 / 8 / 58
من خودم می دانم و ملت ما هم ـ آن که به سنّ من است ـ مشاهده کرده است، و آن که نیست، شنیده است، و تاریخ برای او گفته است، دیگران برای او گفته اند که پدر ایشان وقتی که کودتا کرد هیچ نداشت. یک سرباز بود؛ صِفْرُ الْیَد وقتی که سلطه پیدا کرد بر این مملکت، شروع کرد املاک مردم را به زور از آنها گرفتن. شمال مملکت ما، مازندران، بهترین املاک سرسبز ما، با فشارهای او و عُمّال او به قَباله او به زور درآمده اند. و بسیاری از کسانی که مالک بودند یا از روحانیینی که در این امر یک نظری می دادند، اینها را می گرفتند و به حبس می بردند، و گاهی می کشتند. و در زمان خود رضا شاه، قتل عام مسجد گوهرشاد را من به خاطر دارم، و کسانی که به سن من هستند به خاطر دارند که در مسجد و معبد مسلمین ـ که مرکز اقامه نماز بود، عبادت خدا بود ـ اینها ریختند و یک عده از مظلومین که برای دادخواهی آنجا مجتمع شده بودند، قتل عام کردند و از بین بردند. وقتی که او از ایران بیرون رفت؛ یعنی بیرونش کردند، جواهرات ایران را هر چه توانست در چمدانهای زیاد ریخت و از اینجا برد، و در بین دریا انگلیسها از او گرفتند و بردند و خوردند.
صحیفه امام؛ ج11، ص31 ـ 32
* * *
در جمع معلمان شهرستان محلات
تاریخ: 3 / 10 / 58
من خودم سوار اتوبوس بودم. یک شیخ هم بود. بنزین اتوبوس بین راه تمام شد. او گفت که در اثر این شیخ بود. این شیخ چون بود اتومبیل ایستاد. بنزین تمام شده بود.
کتابعکس رخ یار: نکته هایی از امام درباره خویشتن خویشصفحه 14 تمام شدن بنزین را گردن شیخ می گذاشت! ...
از همه جهات شروع کردند فشار آوردن. ممنوعشان کردند از منبر رفتن. اصلاً مجالس را از بین بردند. شروع کردند به سربازی بردن. شروع کردند عمامه ها را برداشتن. و به طوری که ما شاید مثلاً قبل از آفتاب، چه وقت، که خلوت باشد می رفتیم در یک جایی. رفقا یک چند نفری که بودند، آنها یکی یکی می آمدند. و آنجا بودیم که نمی توانستیم بیرون برویم برای اینکه تعرض می کردند. و یک درسی که من داشتم، یک روز دیدم که یک نفر آمد. جمعی بودند، یک نفر آمد. گفتم رفقاتان؟ گفت اینها قبل از آفتاب می روند توی باغات. برای اینکه مأمورین می آیند توی مدرسه ها می گردند معممین را می برند.
صحیفه امام؛ ج11، ص395 ـ 396
* * *
دیدار با محمدعلی رجایی، نخست وزیر و اعضای هیأت دولت
تاریخ: 16 / 10 / 59
من آن تلخیهایی که در زمان سابق بود، در زمان رضا خان بود، بعدش هم در زمان این، آن وقت آن تلخیها را زمان رضا خان خود من چون جوان بودم توی این مسائل می رفتم گاهی، که اگر یک وقت ابتلا به کلانتری پیدا می شد؛ آن وقت برای جاهایی هم که از اینجا می خواستند بروند فرض کنید به آذربایجان هم، باید بروند کلانتری و آنجا یک ورقه ای، چیزی بگیرند. مردم وقتی می خواستند به کلانتری بروند با یک ترس و رعب و وحشتی، کأنّه می خواهند به حبس بروند.
صحیفه امام؛ ج13، ص496
* * *
دیدار با فرمانده سپاه پاسداران، سرپرست بسیج مستضعفان، مسئولان پایگاههای مقاومت و ...
تاریخ: 28 / 9 / 61
عده ای از روحانیون بزرگ را کشتند در زمان رضا خان. از شهرهای خودشان
کتابعکس رخ یار: نکته هایی از امام درباره خویشتن خویشصفحه 15 بیرونشان کردند، بردند یک جای دور دستی آنجا نگهشان داشتند. علمای آذربایجان را از آنجا برداشتند، بردند یک جای دیگر. علمای مشهد را همه را اسیر کردند، آوردند تهران. یکی از بزرگترین علمای آنجا را در همین تهران ـ من خودم این را دیدم ـ که توی یک خیابانی که اجازه داشت تا اینجا بیاید از خانه اش بیرون، با شبکلاه نشسته بود و مردم می آمدند، می رفتند، خیلیها نمی شناختند، بعضیها هم می شناختند، جرأت نمی کردند سلام بکنند به او. و همین را که از علمای درجه یک مشهد بود؛ مرحوم «آقازاده بزرگ» که از علمای درجه یک بزرگ بود، با پاسبان توی خیابان می بردندش برای محاکمه. آخرش هم کشتند او [را].
صحیفه امام؛ ج17، ص154 ـ 155
* * *
نامه به سید احمد خمینی
تاریخ: 26 / 4 / 63
در آن روزهایی که در زمان رضاخان پهلوی و فشار طاقتفرسا برای تغییر لباس بود و روحانیون و حوزه ها در تب و تاب به سر می بردند ـ که خداوند رحمان نیاورد چنین روزهایی برای حوزه های دینی ـ شیخ نسبتاً وارسته ای را نزدیک دکان نانوایی که قطعه نانی را خالی می خورد، دیدم که گفت: «به من گفتند عمّامه را بردار من نیز برداشتم و دادم به دیگری که دو تا پیراهن برای خودش بدوزد الآن هم نانم را خوردم و سیر شدم، تا شب هم خدا بزرگ است».
پسرم! من چنین حالی را اگر بگویم به همه مقامات دنیوی می دهم، باور کن.
صحیفه امام؛ ج18، ص 511
* * *
کتابعکس رخ یار: نکته هایی از امام درباره خویشتن خویشصفحه 16