در شهریور سال 1343 قبل از تبعید ایشان، به وسیله یک طلبه جوانی که  همشهری ما بود و به همراه دو نفر از معلمین همشهریام به نام آقای محمود  آزادیان و آقای حسن مشتاق خدمت حضرت امام رسیدیم. امام بر روی تختی  در حیاط نشسته بودند، روی تخت گلیم انداخته و ایشان بر یکی، دو تا متکا  تکیه داده بودند. ما خدمتشان رسیدیم و ایستادیم جلوی آن تخت و سلامی  عرض کردیم و گفتیم که معلم هستیم و میخواهیم اجازه بفرمایید که حقوقی  که میگیریم با اجازه شما حلال باشد. فرمودند که: چی تدریس میکنید؟ من  و یا یکی از دوستان پاسخ دادیم که ادبیات تدریس میکنیم. فرمودند: اجازه  میدهم از حقوق استفاده کنید اما به شرطی که رقاصی تعلیم بچههای مردم  ندهید. عرض کردیم که حاجآقا، ما بحمدالله این نوع افکار را نداریم و بعد از  خدمتشان مرخص شدیم. 
      
         
      
      
        
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 76