به یاد دارم شب قبل از عمل جراحی حضرت امام، خدمت ایشان رسیدم، ایشان قبلاً به مادرم گفته بودند که به فهیمه نگویید که فردا مرا عمل می کنند (چون صبح فردا امتحان دکترا داشتم) همان روزی که قرار بود ایشان را عمل کنند صبح زود آمدم خدمتشان تا قبل از عمل ایشان را ببینم، بعد بروم برای امتحان، وقتی من وارد منزل شدم دیدم همه خوشحالند و می گویند: آقا امروز عمل ندارند، رفتم خدمت امام، ایشان به من خیلی محبت ویژه کردند و فرمودند: تو برو و از اینکه سفارش کرده بودند که کسی روز عمل جراحی را به من نگوید برای این بود که می دانستند من امتحان دارم و این خبر به امتحانم لطمه وارد می کند، به من فرمودند: برو، برو با خیال راحت، برو امتحانت را بده، من دیگر عمل ندارم.
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 198