خوب یادم هست که در قم ریختند و طلاب را از پشت بامها و طبقات بالای مدرسه فیضیه به زیر انداختند و آنهمه فجایع را به بار آوردند و زد و خورد کردند و طلاب و بعضیها را مجروح کردند، طلاب را با چوب و سنگ زدند، از پشت بام پرت کردند، وقتی خبر به منزل امام رسید، به امام عرض کردند که آقا شما اجازه بدهید که درِ خانه را ببندیم، اینها تصمیمشان این است که از مدرسه فیضیه بریزند اینجا. امام دفعه اول گفتند: نه، در خانه باز باشد، دفعه دوم باز به امام گفتند که شاید اینها الآن بریزند منزل و بزنند و بکوبند و خراب کنند؛ این بار امام شدیداً جواب دادند. دفعه سوم آقای لواسانی پیشنهاد کرد که آقا، اجازه بدهید در خانه را ببندیم، امام فرمودند (با همین لحن): سید، از خانه من پاشو برو بیرون، تو می گویی من در خانه را ببندم و اینها بچه های مرا توی مدرسه بکشند بزنند و مجروح کنند، و من در خانه را ببندم تا سالم بمانم!؟ اگر بخواهید چنین کاری بکنید، عبایم را زیر دستم می گیرم و همین طور پای برهنه می روم مدرسه فیضیه توی آستانه، اینجا بود که دیگر کسی پیشنهادی نکرد.
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 248