خاطرات خانم صدیقه مصطفوی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : بصیرت منش، حمید، میرشکاری، اصغر

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1388

زبان اثر : فارسی

خاطرات خانم صدیقه مصطفوی

‏مدتها قبل از بستری شدن حضرت امام در بیمارستان، آثار بیماری در‏‎ ‎‏ایشان ظاهر شده بود. میل و اشتهای به غذا را از دست داده بودند به طوری که‏‎ ‎‏از خوردن غذاهایی که مورد علاقه شان بود خودداری کرده و آثار ضعف و‏‎ ‎‏شکستگی در ایشان مشهود بود. تصور ما این بود که به دلیل مسائل جنگ و‏‎ ‎‏قضایای سیاسی آن زمان که به شدت روحیه ایشان را آزرده کرده بود، ضعف‏‎ ‎‏جسمی بر ایشان غالب شده است.‏

‏  شب قبل از بستری شدنشان در بیمارستان خدمتشان بودیم؛ آن شب با‏‎ ‎‏وجود ضعف شدید سعی داشتند که مطابق گذشته در جمع خانواده عادی بوده‏‎ ‎‏و صحبتهای معمولی داشته باشند. در جواب بعضی که سوال می کردند چرا‏‎ ‎‏غذا نمی خورید؟ فقط یکبار فرمودند که: «عمر من دیگر به پایان رسیده‏‎ ‎‏است». ‏

‏   خودشان و خانواده از نوع بیماری ایشان خبری نداشتیم. نگاه ایشان به‏‎ ‎‏خانم، دخترها و نوه ها و توجه ایشان به ما گویی معنی خاصی داشت. روز بعد‏‎ ‎‏قرار بود که ایشان بستری شوند. صبح آن روز به والده فرموده بودند که: «من‏‎ ‎‏از این شیب که پایین بروم دیگر بالا نخواهم آمد» و از در خارج شده بودند.‏‎ ‎‏خانم بعدها گفتند که پس از این صحبت آقا، یقین کردم که ایشان به خانه‏‎ ‎‏برنمی گردند.‏

‏   اولین روز بستری شدنشان در بیمارستان همه خانواده دور ایشان حلقه زده‏‎ ‎‏بودند. در حالی که حالت رضایت آمیزی در چشمها و صورتشان موج می زد،‏‎ ‎‏سعی می کردند که اضطراب و نگرانی ما را تخفیف دهند و گاهی بدون مقدمه‏

‏شروع به نصیحت و توصیه می کردند که مثلاً: «نمازتان را اول وقت بخوانید،‏‎ ‎‏سعی کنید که از گناهان چه کوچک و بزرگ اجتناب کنید، بزرگترین عبادت‏‎ ‎‏گناه نکردن است، اگر گناه نکنید خداوند راه و توفیق انجام مستحبات را به‏‎ ‎‏شما نشان می دهد و ...».‏

‏ ‏

* *  *

‏ ‏

‏   یادم هست وقتی در بیمارستان بستری شدند همه برنامه های عبادی ایشان‏‎ ‎‏مطابق معمول انجام می شد، هیچ تفاوتی در مستحبات قبل و بعد از بیمارستان‏‎ ‎‏نداشتند مگر بعد از عمل که اطبا اجازه بعضی کارها را نمی دادند. نظم و دقت‏‎ ‎‏در امور کماکان باقی بود. برای مثال موقعی که یکنفر از ما به ایشان غذا یا‏‎ ‎‏مایعات می داد، اگر از دستمال استفاده می کرد، می فرمودند آنرا چند قسمت‏‎ ‎‏کنید. و یا در مورد خاموش کردن چراغهای اضافه و غیره همواره در همان‏‎ ‎‏حال تذکر می دادند. از یکساعت به نماز مرتب به ساعت نگاه می کردند. گویی‏‎ ‎‏در اشتیاق نماز لحظات برایشان سخت می گذشت. بسیار مقید به وقت نماز و‏‎ ‎‏آداب آن بودند. مثلاً شانه کردن محاسن، معطر کردن و بستن عمامه و غیره.‏

‏   امام در همه امور جدی بودند و در همه مواردی که به ایشان مربوط بود،‏‎ ‎‏نظم و تقید حرف اول را می زد. این امر در درمان ایشان هم بسیار موثر بود به‏‎ ‎‏گونه ای که همه پزشکان از این مزیت کمال استفاده را می بردند و به راحتی نظر‏‎ ‎‏ایشان را برای هر گونه درمان جلب می کردند. چندین بار به اطرافیان می گفتند‏‎ ‎‏که امام منظم ترین بیماری است که ما تا به حال داشته ایم. ‏

‏   تقید ایشان به داشتن وضو و طهارت بسیار بود بنابراین حتی الامکان به‏‎ ‎‏جای تیمم وضو می گرفتند در مورد حضور خانمها در مواقعی که آقایان‏

‏بودند حساسیت زیادی داشتند و توصیه می کردند حتی الامکان حدود شرعیه‏‎ ‎‏مراعات شود. در قرائت یک جزء قرآن که عادت روزانه ایشان بود هیچ‏‎ ‎‏تردیدی نداشتند هر چند ضعف به صورت عادی مانع از این عمل می شد اما‏‎ ‎‏در خصوص ایشان چنین نبود. ذکرهای همیشگی هم کماکان ادامه داشت.‏

‏ ‏

* * *

‏ ‏

‏   مرحوم احمد آقا برادرم لحظه ای قرار و آرام نداشت من اندوه عمیقی در‏‎ ‎‏چشمهایش می دیدم که با همیشه فرق داشت و حدس می زدم که مسائل به این‏‎ ‎‏صورت که شنیده ایم نیست. گویا حسی در ما بیدار شده بود که گاهی به سراغ‏‎ ‎‏افراد می آید. جرات نمی کردیم از برادرمان واقعیت را سوال کنیم. احمد آقا‏‎ ‎‏پیشنهاد کرد که در حسینیه جمع شویم. می خواست مسائلی را مطرح کند.‏‎ ‎‏خواهران و نوه ها در گوشه ای از حسینیه جماران دور هم جمع شدیم. احمد‏‎ ‎‏آقا گفت: ببینید ما به خاطر وضعیت سیاسی خارج نباید همه مسائل را بازگو‏‎ ‎‏کنیم اما مساله آقا خیلی جدی است و آقا احتیاج به عمل دارند. این تصمیم‏‎ ‎‏پس از مشورتهای خیلی زیاد با اطبا گرفته شده و ممکن است نتیجه اش وضع‏‎ ‎‏را بدتر کند و البته احتمال بهبود هم هست. خلاصه مقداری از قضایای چند‏‎ ‎‏روزه خبر داد و همه را دعوت به آرامش و حفظ روحیه کرد. برای مدتی در‏‎ ‎‏حیرت و سکوت بودیم. ‏

‏ ‏

* * *

‏ ‏

‏   برای عمل پیشنهاد شده بود که چند دکتر معروف از خارج دعوت بشوند‏‎ ‎‏چرا که سرنوشت کشور و انقلاب مطرح است و نباید قضایا را ساده بگیریم‏

‏احمد آقا می گفت: امام برای اطبای خودمان احترام و حیثیت زیادی قائل‏‎ ‎‏است و اگر این مساله اتفاق بیفتد اجازه حضور به خارجیها نمی دهد و ایشان‏‎ ‎‏بسیار ناراحت خواهند شد. روز عمل چشمها از اشک متورم شده و‏‎ ‎‏دستهمایمان رو به آسمان بلند بود. هر کدام در گوشه ای از بیمارستان مشغول‏‎ ‎‏دعا و استغاثه بودیم. با هر خبری همه به طرف منبع خبر هجوم می بردیم. پس‏‎ ‎‏از چندین ساعت اضطراب شدید رمقی برای هیچ کس نمانده بود. در اتاقی‏‎ ‎‏دیگر آیت اللهخامنه ای، جناب آقای هاشمی، جناب آقای موسوی اردبیلی و‏‎ ‎‏آقای موسوی نخست وزیر حضور داشتند و مشغول دعا و ذکر بودند. عمل‏‎ ‎‏انجام شد و خطر عمل تا آن موقع مهار شده بود. همه از نهایت توانایی خود‏‎ ‎‏استفاده کرده بودند. شوق و خوشحالی از گذشتن این مرحله، در سیمای همه‏‎ ‎‏جاری بود. اما مراحل سخت بعد از عمل هم نگرانیهایی را ایجاد می کرد. امام‏‎ ‎‏بلافاصله پس از به هوش آمدن با وجود ضعف شدید عارض شده، وقت نماز‏‎ ‎‏را سوال کرد و اشاره کرد که یکی از آقایان عمامه اش را ببندد و محاسن ایشان‏‎ ‎‏را شانه بزند. همه مبهوت بودیم خدایا این چه بنده عاشقی است؟ چقدر در‏‎ ‎‏حضور خداوند ادب را مراعات می کند. نزدیک ایشان رفتم و احوالشان را‏‎ ‎‏سوال کردم. گفتند: «من بد نیستم خانم کجا هستند چرا شما خانم را رها کرده‏‎ ‎‏و اینجا می آیید.» گفتم: بقیه همشیره ها آنجا هستند. از حال والده سوال کردند‏‎ ‎‏و نگران ایشان بودند. حتی در اینحال هم توجهشان به وضع همسرشان بود. ‏

‏ ‏

* * *

‏ ‏

‏   بعد از چند روز، بیماری به سرعت در بدن منتشر شد. دیگر چهره ها در هم‏‎ ‎‏فرو رفته و امیدها در نوسان افتاده بود. ما بیشتر از ظاهر پزشکان مطالب را‏

‏دریافت می کردیم و کمتر جرات پرس و سوال پیرامون وضعیت را به خود‏‎ ‎‏می دادیم. در این حال هنوز در هر فرصت که برای غذا دادن به ایشان‏‎ ‎‏می رفتیم، توصیه های اخلاقی را فراموش نمی کردند. چندین بار به من و‏‎ ‎‏همشیره ها می فرمود: «راه آخرت سخت است، گناه نکنید، ترک گناه آسانتر از‏‎ ‎‏عذاب خداست، ‏‏نماز را حتی اگر در پیاده رو خیابان باشد اول وقت بخوانید.‏

‏ ‏

* * *

‏ ‏

‏   یکبار که از ایشان سوال کردم که حالتان چطور است آیا درد هم دارید؟‏‎ ‎‏فرمود: «همه بدنم درد است.» اما جز در پرس و جوی پزشکان و ما ابتدا به‏‎ ‎‏ساکن اظهار درد نمی کردند. گاهی که صورتمان را نزدیک ایشان می بردیم‏‎ ‎‏صدای ذکر و تسبیح ایشان را می شنیدیم. گاهی که چشم باز می کردند اگر‏‎ ‎‏مورد خلافی را می دیدند تذکر می دادند مثلاً یکبار به خواهر زاده ام آقا مسیح‏‎ ‎‏گفتند: «‏‏تو چرا درس را تعطیل کرده ای؟ زود به قم برگرد من در همه دوران‏‎ ‎‏تحصیل یک ساعت وقت درس را به کار دیگری نداده ام‏‏».‏

‏   یکبار شنیدم که می فرمود: «خدایا دیگر مرا بپذیر». بزرگترین نگرانی ایشان‏‎ ‎‏در آن ایام نماز بود پیوسته چشم باز می کرد و وقت نماز را سوال می فرمود.‏‎ ‎‏مرحوم برادرم به توصیه پزشکان برای تاثیر داشتن داروهای مسکن به ایشان‏‎ ‎‏گفت شما اینقدر از وقت سوال نکنید ما راس ساعت نماز به شما تذکر‏‎ ‎‏می دهیم اما با وجود این غلبه با یاد خدا بود که مانع تاثیر ضعف ناشی از‏‎ ‎‏داروها و بیماری می شد. چند بار سراغ علی آقا ـ برادر زاده ام ـ را گرفتند که او‏‎ ‎‏را خدمتشان آورده بودند. ‏


‏ ‏

* * *

‏ ‏

‏   قلب ایشان دچار نوسان شد. تمام خطراتی که احتمال می دادند، یکی‏‎ ‎‏پس از دیگری از راه می رسید. لحن برادرمان عوض شده بود و دیگر‏‎ ‎‏کلمات امید بخش از کسی شنیده نمی شد. با اجازه احمد آقا به غالب آقایان‏‎ ‎‏اجازه ملاقات داده شد. این امر خود نشانه دیگری از وخامت اوضاع بود.‏‎ ‎‏گویی زمان خداحافظی با رهبر و مقتدا فرا رسیده است؛ مردی که دنیا را‏‎ ‎‏تحت تاثیر قرار داد، اینک در آستانه بال گشودن به سوی معشوقی است که‏‎ ‎‏عمری را در شوق دیدارش می گریست و نیمه های شب گاهی از صدای گریه‏‎ ‎‏او همه بیدار می شدند. چندین بار نبض به شدت افت کرد که با تلاش زیاد‏‎ ‎‏پزشکان تقریبا به وضع عادی بازگشت. ریه ها هم به صورت طبیعی قادر به‏‎ ‎‏تنفس نبودند و هر آن احتمال وقوع حادثه زیاد بود. خانم و همه اعضاء خانواده‏‎ ‎‏از منزل آمده بودند، اتاقها لبریز از افراد و شخصیتها بود، قرار شد ملاقاتها‏‎ ‎‏محدود شود تا محیط برای کار پزشکان فراهم گردد. امام در این حال هنوز‏‎ ‎‏نگران نماز بود و کماکان در اوقات نماز مقید به استفاده از وقت بودند.‏

‏ ‏

* * *

‏ ‏

‏یکبار یکی از اطرافیان یک مساله فقهی سوال کرد که ایشان بلافاصله‏‎ ‎‏جواب دادند و تاکید کردند که فتوای من در این مورد با احتیاط موافقتر است.‏

‏   واقعا او جامع علم و عمل بود و مصداق طلب علم در همه مدت عمر‏‎ ‎‏بودند. روز حادثه فرا رسید. پدرمان و مقتدایمان در بحرانی ترین وضع ممکن‏‎ ‎‏و در آستانه ورود به ساحت ملکوت و عزّ معبود لحظه شماری می کرد. ‏

‏   در حوالی 3 بعد از ظهر قلب مبارک از حرکت باز ایستاد. تلاش پزشکان‏

‏برای راه اندازی قلب ثمر داد اما دیگر هیچ امیدی نبود، تلاش و سعی همه و‏‎ ‎‏استغاثه و دعاهای امتی که عاشقانه سلامتی او را طلب می کردند در کفه‏‎ ‎‏ترازوی شوق به دیدار معبود و معشوق برابری نمی کرد. سران کشور در‏‎ ‎‏مجاورت بیمارستان مشغول بررسی اوضاع پس از امام بودند و با اعلام رادیو‏‎ ‎‏برای دعای به امام، سیل جمعیت شتابان به سمت جماران جاری شد. اینک‏‎ ‎‏همه خانواده و آقایان از پشت شیشه ها چشم به پدر و مقتدایشان دوخته و‏‎ ‎‏گوش به صدای قلب داشتند که از دستگاه شنیده می شد ناگهان سوت ممتد و‏‎ ‎‏دیگر هیچ. پدرمان در برابر چشمهای مبهوت و دلهای متحیر ما پرواز‏‎ ‎‏جاودانی خود را آغاز کرد. دیگر هیچ دستی و دستگاهی نتوانست روح عالی‏‎ ‎‏و ملکوتی او را در حصار بدن نگه دارد و از وصال حضرت دوست، آنکه در‏‎ ‎‏همه مدت عمر ذکر و یاد او دلش را آرام و مطمئن کرده بود، باز دارد. گویی‏‎ ‎‏پس از دقایقی همه تسلیم امر الهی شده و فاجعه فقدان او را پذیرفته بودند.‏


‎ ‎