خاطرات آقای ناصر معدنی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : بصیرت منش، حمید، میرشکاری، اصغر

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1388

زبان اثر : فارسی

خاطرات آقای ناصر معدنی

‏ ‏

‏   یک روز حضرت امام زنگ زدند؛ حدود یک ماه قبل از مریضی شان‏‎ ‎‏بود. من بلافاصله خدمتشان رسیدم و سلام کردم. آقا فرمودند: «دکترها را‏‎ ‎‏بگویید بیایند.» آقایان دکتر پورمقدس، دکتر سید عبدالحسین طباطبایی به‏‎ ‎‏همراهی بنده و دو نفر دیگر از بچه های بهداری خدمتشان رفتیم. فشار خون‏‎ ‎‏ایشان حدود 8 بود، آقایان دکترها به حضرت امام گفتند: آقا جان باید سِرُم‏‎ ‎‏وصل کنیم و استراحت کنید. حضرت امام به عنوان اعلام آمادگی آستینهای‏‎ ‎‏خود را بالا زدند. من هم برای بالا زدن آستین به ایشان کمک می کردم آقای‏‎ ‎‏دکتر طباطبایی مشغول گرفتن نوار قلبی بود. حضرت امام به ایشان گفتند:‏‎ ‎‏«آقای دکتر هر چیزی پایانی دارد.» و بعد از کمی فاصله پرسیدند: «اینها‏‎ ‎‏علائم پایان نیست؟».‏

‏ ‏