مجله کودک 408 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 408 صفحه 9

بود. این شهر، یکی از مهمترین نقاط تجارتی آن روزگار بود. در فاصلة یک فرسنگی شهر، دهکدة کوچکی قرار داشت و در آن دهکده، یک کلیسای قدیمی بود. در آن کلیسا، یک راهب مسحی زندگی میکرد. راهب، از عالمان روحانی دین مسیح بود و به خاطر تقوا و پرهیزکاریاش، مردم، او را خیلی دوست داشتند. مسیحیان شام، از جاهای دور و نزدیک به دین این راهب دانشمند میآمدند تا با او دیدار کنند و از دعا و نیایش او برخوردار بشوند، یا پرسشهای خود را از او بپرسند. نام این راهب، «بَحیرا» بود. زمانی که کاروان ابوطالب به آن دهکده رسید، بَحیرا، پیرمردی هشتاد ساله بود موهای سر و صورتش کاملاً سفید شده بود و در چهرهاش نوری دیده میشد که مخصوص مردانِ خداست. بحیرا فقط عالم محبوبِ مسیحیان نبود. خیلی از آدمهای دیگری هم که پیرو دین مسیح نبودند، او را دوست داشتند و به دیدنش میرفتند. مثلاً هر سال، وقتی کاروان بازگرانی مکّه در راه شام به روستای کوچک بَحیرا میرسید. مسافرها در آن جا توقف میکردند و به دیدار بَحیرا میرفتند. دیدار این پیرمرد خدایی، و صحبت کردن با او، برای بیشتر آدمها، شیرین و لذّت بخش بود. (ادامه دارد) حدود 18 ماهگی بسیاری از بچهها میتوانند بعضی کلمات را بیان کنند. این در حالی است که در 6 ماهگی، برخی بچهها نشستن و ایستادن را یاد گرفتهاند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 408صفحه 9