
میافتاد توی آب چرخ میخورد و دوباره... ویژو... دوباره ... شلپ.
من داشتم نگاه میکردم. خیلی خوشم آمده بود. چه پشتک و واروهایی میزد. هر دفعه هم از دفعه قبل بلندتر میپرید. یکهو توی همین پشتک و وارو زدنها؛ افتاد روی فرش، دویدم و ماهی را از روی فرش برداشتم. چه ناز بود! هی دمش را به دستم میزد. چقدر لیز بود؛ مثل صابون میماند.
با خودم گفتم: این ماهی، دیگر خیلی بزرگ شده است. شاید هم خودش نمیداند که چقدر بزرگ شده است.
یواشکی ماهی را بردم و توی حوض حیاط انداختم. ماهی خیلی خوشحال شد.
مامان بزرگ ماهی را که در حوض دید گفت: این ماهی توی حوض چکار میکند؟
گفتم: ماهی شما شنا نمیکرد. داشت پرواز میکرد! ترسیدم شنا از یادش برود! تازه خیلی هم بزرگ شده بود.
اگر از توی حوض هم پرواز کرد چکار کنم؟
مامان بزرگ گفت:آنوقت خودش پرواز میکند میرود توی دریا!
گفتم: عجب ماهی زرنگی!
مامان بزرگ خندید
به وجود آورده است. استخوانها قدرت رشد دوباره دارند و این ویژگی در شکستگیها ما را کمک میکند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 408صفحه 15