مجله کودک 73 صفحه 11
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 73 صفحه 11

دلش می­خواست تا سر کوچه بدود و چند تا بسته تاید بخرد و برگردد؛ ولی جرأت چنین کاری را نداشت. آقا حتماً عصبانی می­شد. با شرمندگی سرش را پایین انداخت و راه افتاد. نانهای برشته و خوشبو توی دستش تاب می­خوردند. سوز سرما همراه باد به صورتش می­خورد. فکر کرد «حیف است برکت خدا خشک بشود؛ بهتر است اول اینها را به سفره برسانم.» از جلوی اتاق امام که رد می­شد، ناگهان زانوهایش شل شد و ایستاد. امام آن طرف، نزدیک پنجره نشسته بود و چیزی می­نوشت. زیر نوز مهتابی صورت و لبهاش به کبودی می­زد. حتماً خیلی سردش بود. سیّد دستش را بالا برد و چند بار آهسته به پنجره کوبید. امام سرش را به طرف او بگرداند. لبخندی روی صورتش بود. سیّد داخل اتاق شد. سلام کرد و در را پشت سرش بست. چقدر هوای اتاق سرد بود! فرقی با هوای کوچه­های برفی جماران نداشت. نزدیک­تر رفت. این پا و آن پا شد و بالاخره حرف دلش را زد: «آقا، هوای جماران از جاهای دیگر سردتر است. نمی­دانید چه برفی بیرون نشسته! توی این سرما مریض می­شوید. اجازه بدهید لااقل یک بخاری روشن کنیم.» امام دستمال را جلوی دهانش گرفت و بعد از چند سرفۀ کوتاه جواب داد: «نه، اجازه نمی­دهم.. نمی­شود بخاری روشن کنید. ما باید مثل همۀ مردم باشیم.» بعد مهتابی را خاموش کرد؛ مثل اینکه دیگر نمی­خواست بنویسد. بوی نان تازه در اتاق پیچید. سیّد آنها را روی دست خواباند و تعارف کرد: - بفرمایید آقا. تازۀ تازه است. همین الان خریدم. امام نگاه تحسین آمیزی به نان­ها انداخت. - چه نان­های کنجدی برشته­ای؟ این نانوا برای همه این طور خوب پخت می­کند؟ سیّد شرمنده - ولی خوشحال- خندید: نه آقا، اینها سفارشی هستند. وقتی فهمید برای خانۀ شما می­خواهم، مخصوص پخت کرد. امام صورتش را به طرف پنجره برگرداند. نگاهش خیره شد به برف­ها و آسمان خاکستری. با صدای گرفته­ای گفت: «آقا سیّد، این­ها را برگردانید. مثل همۀ مردم و از همان نان­هایی که به همه می­فروشند، بخرید.» سیّد مرتضی نان­ها را برداشت و از اتاق خارج شد و نمی­دانست خوشحال باشد یا ناراحت. همین طور که از پلّه ها پایین می­رفت با خودش زمزمه کرد: «می­گوید مثل همه مردم، امّا از ساده­ترین مردم این مملکت هم ساده­تر زندگی می­کند. فقط خدا کند توی این سرما مریض نشود.»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 73صفحه 11