مجله کودک 73 صفحه 24
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 73 صفحه 24

قصه دوست عنکبوت کوچک و پیر زن مهربان نوشته : رامین مولایی سال­ها پیش در کلبه کوچکی بر بالای کوهی پوشیده از جنگلی سرسبز و زیبا، پیرزن بسیار خوب و مهربانی زندگی می­کرد. او موهایی به سفیدی و پاکی برف و صورتی به روشنایی آفتاب داشت. پیرزن تنها بود و کمی غمگین، چون کسی به دیدن او نمی­آمد. تنها چیزی که او در این دنیا داشت یک صندوق چوبی قدیمی بود و یک دوست، عنکبوت کوچکِ پر کار و مهربانی که وقتی او توری­های زیبا و بسیار ظریفی می­بافت و روی آنها را گلدوزی می­کرد، به او کمک می­کرد. عنکبوت کوچک خیلی خوب می­دانست که پیرزن کی خوشحال است و کی غمگین. او همیشه به کارهای پیرزن با دقت نگاه می­کرد. او از پیرزن مهربان چیزهای زیادی یاد گرفته بود و با خود فکر می­کرد خیلی عالی خواهد شد اگر بتواند پیرزن مهربان را راضی کند تا برای دیدن و صحبت کردن با مردم دهکده، از کوه پایین بروند. به این ترتیب مردم دهکده می­فهمیدند که چه چیزهای با ارزشی می­توانند از پیرزن دانا بیاموزند. زندگی او به آنها می­آموخت که اگر تنها هم بمانند باید برای پیروز شدن بر مشکلات روزمرۀ زندگی، شجاع و قوی باشند و از هیچ چیز نترسند و مهم­تر از همه اینکه چطور داستان­های خیالی زییا و شیرین خلق کنند. عنکبوت کوچک و پیر زن ساعت­ها در کنار هم، جلوی شومینه می­نشستند و دانه دانه نخ­ها را گره می­زدند و به هم می­بافتند. پیرزن دیگر به سختی می­توانست کلاف نخ­ها و قلاب بافتنی را در دست­هایش نگهدارد و می­گفت: - چقدر احساس خستگی می­کنم! این گره­های ریز خیلی چشم­هایم را آزار می­دهند! ولی عنکبوت او را دلداری می­داد و سعی می­کرد تا او را بخنداند. بالاخره روزی عنکبوت با خودش گفت: «دیگر زمان آن رسیّده تا فکرم را عملی کنم، پس به پیرزن مهربان گفت: - می­دانی باید چه کار کنیم؟ به دهکده برویم و کارهای دستی خودمان را بفروشیم! به این ترتیب، هم پول خوبی به دست می­آوریم و با آن لوازمی را که احتیاج داریم، می­خریم و هم با مردم دهکده آشنا می­شویم و با آنها صحبت میکنیم! پیرزن زیاد به این پیشنهاد موافق نبود: - اما من مدت درازی است که با کسی صحبت نکرده­ام تو فکر می­کنی چیزی که من بگویم می­تواند برای دیگران مهم باشد؟ - البته! آن وقت می­بینی که چقدر لذت می­بریم! پس به راه افتادند، آنها چنان با اشتیاق و عجله پایین می­رفتند که انگار نمی­خواستند حتی

مجلات دوست کودکانمجله کودک 73صفحه 24