مجله کودک 73 صفحه 31
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 73 صفحه 31

ننه کلا ننه کلاغه بال زد و یک شاخه پایین­تر نشست و گفت: «فکر بدی نیست.» همه گفتند: «چی؟» ننه کلاغه گفت: «این که بچه­ها هم پلیس بشن؛ اما فعلا باید یک حیوون بزرگتر رو انتخاب کرد و آموزش داد، بعد کم کم بریم سراغ بچه­ها.» می مو از خوشحالی چهار تا پشتک زد و از یک درخت رفت بالا و تاپ خورد و هی داد زد: «آفرین ننه کلاغه، آفرین ننه کلاغه.» عمو زحمتکش و خانم قورباغه مخالف بودند. خانم قورباغه می­ترسید که برای دخترش اتفاقی بیفتد؛ ننه کلاغه گفت: «رای گیری می­کنیم. هر کس موافقه، دستش رو ببره بالا.» جز عمو زحمتکش و ننه کلاغه همه دستشان را بالا بردند. بعد از رای گیری، ننه کلاغه گفت: «حالا باید ببینیم چه جوری می­شه آقا خرسه رو آموزش داد. سنجاب گفت: «باید بفرستیمش شهر.» آقا خرسه فوری گفت: «نه من شهر برو نیستم، خوشم نمیآد.» عمو زحمتکش گفت: «اگر بشه به آقاخرسه مقررات راهنمایی و رانندگی رو همین جا آموزش داد، خیلی خوب می­شه.» خاله میمون گفت: «چه جوری؟» عمو زحمتکش گفت: «نمی­دونم، شاید بد نباشه که بریم از شهر یک پلیس بیاریم اینجا تا همه چیز رو بهمون یاد بده.» بچه­ها جیغ و داد راه انداختند و گفتند: «آخ جون، یک پلیس میآد اینجا با لباس خوشگلش.» سنجاب گفت: «ولی چه جوری می­خواهید یک پلیس بیارید اینجا؟» ننه کلاغه گفت: «باید بریم شهر صحبت کنیم. من و عمو زحمتکش می­ریم.» خُرخُر دم گوش آقا خرسه گفت: «بابایی وقتی پلیس شدی و لباس پلیسها رو گرفتی، می­دی منم بپوشم، مخصوصاً کلاهش رو.» آقا خرسه یواش گفت: «هیس س! آره بهت می­دم، هیچی نگو.» آقا خرسه هم رفت توی فکر وقتی خودش را توی لباس پلیسی با یک سوت قشنگ دید کلی کیف کرد. قرار شد روز بعد ننه کلاغه و عمو زحمتکش راهی شهر شوند و برای جنگل یک پلیس معلم بیاورند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 73صفحه 31