مجله نوجوان 47 صفحه 10
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 47 صفحه 10

یاد دوست مهمان کوچولو آن روز علی -نوه امام- خیلی خوشحال بود. پدر ، توپ قشنگی برایش خرده بود. علی توپ را برداشت و به حیاط رفت. چند بار با پایش توپ را به طرف دیوار پرتاب کرد . توپ به دیوار خورد و برگشت به طرف او . علی زود خسته شد . فکر کرد :«ای کاش الان یک نفر بودکه با من بازی می کرد.» در همین وقت به یاد امام افتاد . با عجله توپ را برداشت و به اتاق امام رفت . امام داشت به رادیو گوش می داد . علی به کنار امام رفت و گفت :«آقا جان ! بیا برویم توپ بازی» امام لبخندی زد . رادیو را خاموش کرد و با علی به حیاط رفت . دل توی دلی علی نبود . او توپ را با پا به طرف امام زد. امام هم آرام توپ را به طرف علی پرتاب کرد. علی خندید و صدای خنده اش قلب امام را شاد کرد . گنجشک های کوچولو روی شاخه های درخت نشستند تا بازی پدر بزرگ و نوه اش را تماشا کنند . چند دقیقه بعد امام برای استراحت به اتاق رفت . علی باز تنها ماند. علی ناگهان دختر کوچولویی را دید. او دختر یکی از محافظان خانه امام بود. علی پیش او رفت . آنها با هم توپ باز کردند و صدای خنده آنها توی حیاط پیچید. بعد از مدتی ، پدر دختر کوچولو آمد تا او را ببرد . علی با ناراحتی و بغض گفت : هنوز که دیر نشده . پدر دختر کوچولو گفت : آخر وقت ناهار خوردن شده و آقا منتظر توست. علی دست دختر کوچولو را گرفت و گفت : امروز دختر شما میهمان ماست. مرد خندید و چیزی نگفت. آن وقت علی و دختر کوچولو دست و صورت خود را شستند . به اتاق رفتند. امام با دیدن آنها خوشحال شد . وقتی سفره غذا پهن شد امام به علی گفت: خب ، علی جان ! نمی خواهی از دوستت برای غذا خوردن دعوت کنی ؟ علی خندید و به دختر کوچولو نگاه کرد . آنها کنار سفره غذا نشستند و باهم غذا خوردند.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 47صفحه 10