امام زمان و عاشورا
بوی ظهورهفتههای دروغ
تمام ثانیهها رو به سوی تو نگران
سری نمیزنی آیا به خیل منتظران
نشستهاند به شوق بهار آمدنت
چقدر آینه در ایستگاه فصل خزان
کمی از آن همه زیبایی خدائی را
به ما نشان بده تا گل کند دمان به دمان
چه ابرهای عمیقی که در هوا گیجند
مگر نگاه تو را یادشان دهد باران
شنیدهام که میآیی شبیه فروردین
که رنگ سبز بپاشی به شاخههای جوان
تو را قسم به صدای گرفتۀ زینب
تو را قسم به گلوی بریدۀ یاران
خودی نشان بده آه ای غریب طوفانی
که وحشتی فکنی بر گروه نامردان
چقدر حوصلهام را به شب بیاویزم
که با چراغ بیایی به خلوتم مهمان
و باز هم من و شب-پرسههای بی هنگام
که میکشاندم آنسوی اشکهای روان
شب گذشته صدای فرشته پرپر شد
شب گذشته صدا را ربود باد وزان
و هفتهها چه دروغند و جمعهها چه فریب
روایتی است از این خوابهای بی پایان
تو را قسم به صدای گرفتۀ زینب
تو را قسم به گلوی بریدۀ یاران
که واژۀ من از این دردهای تحمیلی
که واژۀ من از این بعضهای بی پایان
دوباره مرثههای مدام عاشورا
دوباره خاطرههای همیشۀ گریان
بگیر دست مرا زین شب سیاهای خوب !
بگیر دست مرا ای ستارۀ پنهان
مجتبی صادقی
این است آن مردی که میگویند، هستی به نقش خال او سبز است
آن شور باران آن غروب ناب آن حاکم هفت آسمان خورشید
وقتی که از پرواز برگردد هفت آسمان دنبال او سبز است
در صفحۀ تقویم او باران، هرروز طرحی نو میآراید
پاییز و تابستان نمیفهمد، هرچار فصل سال او سبزاست
میخندد و با خندهاش یک شهر با شرم، لب از خنده میبندند
یا دیگران بی مایه میخندند یا واقعاً اقبال او سبز است
در کوچههای کربلا امروز بوی ظهوری تازه میآید
بوی ظهور آنکه قربانگاه از رویش تمثال او سبز است
آن روز یادت هست میبارید شمشیر نفرت برسر خورشید
امروز کوهی سر برآورده است کز دامنه تا یال او سبز است
قاسم رفیعا
بوی سیب
در دستههای سینه زنی ، هرسال
این عابر غریب سیه پوش
این سوگوار- بیرق خونین به دوش - کیست؟
این مرد بی قرار که درجانش
چیزی شبیه شعلۀ داغی هست
بانگ حزین نوحه گر اوست
هرجا که خیمهای و چراغی هست!
***
امسال هم
او آمد و پراکند
دردستههای سینه زنی باز بوی سیب
اما کسی ندانست
این سوگوار کیست
این عابر غریب...
فاطمه سالاروند
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 57صفحه 25